آتشکلغتنامه دهخداآتشک . [ ت َ ش َ ] (اِ مرکب ) کرمکی خرد که بشب چون چراغ تابد و آن را شب چراغ و شب چراغک و شب تاب و چراغله نیز گویند و به عربی یراعه و ولدالزنا خوانند. || برق . آدرخش . || آبله ٔ فرنگ . نار افرنجیه . ارمنی دانه . کوفت . سیفیلیس . آتشک فرنگ .
اِتَّسَقَدیکشنری عربی به فارسیسازگارشد , هماهنگ شد , همخوان شد , منسجم شد , رديف شد , منظم شد , مرتب شد , مطابقت پيداکرد , تقارن پيداکرد , تناسب پيداکرد , انسجام پيداکرد
اتساقلغتنامه دهخدااتساق . [اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) راست و تمام شدن . تمام شدن : و چون در تجارب اتساقی حاصل آید وقت رحلت باشد.(کلیله ودمنه ). || فراهم آمدن . || ترتیب . ترتیب دادن . انتظام . انتظام یافتن . || فاهم آمدن و تمام شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
آتشکدهلغتنامه دهخداآتشکده . [ ت َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پرستشگاه مغان و جای آتش افروختن . بیت النار. بیت النیران . آتشگاه : ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژی . رودکی .</p
آتشکارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که با آتش کار میکند مانند آهنگر، کورهپز، گلخنتاب.۲. کارگری که در کارخانه مٲمور ریختن سوخت در آتشخانه و روشن کردن آن است.
آتشکدهفرهنگ فارسی عمیددر آیین زردشتی، بنایی که آتش مقدس در آن نگهداری میشود و پرستشگاه زردشتیان است؛ آذرکده؛ آتشگاه؛ آتشخانه: ◻︎ جهانآفرین را ستایش گرفت / به آتشکدهَنْدر، نیایش گرفت (فردوسی: ۳/۷).
آتشکدهلغتنامه دهخداآتشکده . [ ت َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پرستشگاه مغان و جای آتش افروختن . بیت النار. بیت النیران . آتشگاه : ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژی . رودکی .</p
آتشکده ٔ بهراملغتنامه دهخداآتشکده ٔ بهرام . [ ت َ ک َ دَ ی ِ ب َ ] (اِخ ) نام بنائی باستانی بهمدان . || بکنایه ، برج حمل ، چه حمل خانه ٔ مریخ است . (برهان ).
آتشکارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که با آتش کار میکند مانند آهنگر، کورهپز، گلخنتاب.۲. کارگری که در کارخانه مٲمور ریختن سوخت در آتشخانه و روشن کردن آن است.
آتشکدهفرهنگ فارسی عمیددر آیین زردشتی، بنایی که آتش مقدس در آن نگهداری میشود و پرستشگاه زردشتیان است؛ آذرکده؛ آتشگاه؛ آتشخانه: ◻︎ جهانآفرین را ستایش گرفت / به آتشکدهَنْدر، نیایش گرفت (فردوسی: ۳/۷).