آتشکارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که با آتش کار میکند مانند آهنگر، کورهپز، گلخنتاب.۲. کارگری که در کارخانه مٲمور ریختن سوخت در آتشخانه و روشن کردن آن است.
روشنکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ده، کبریت، فندک، چاشنی، سنگ چخماق، آتشزنه، مشعل باروت، مهمات وسایل رساندن سوخت، فتیله، انبر آتشچرخان، آتشگیر آتشکار
سفودلغتنامه دهخداسفود. [ س َف ْ فو ] (ع اِ) میخ آهنین بریان کن و آن رابه فارسی باب زن خوانند. (منتهی الارب ). سیخ که آن راباب زن گویند. (آنندراج ) (غیاث ). میخ آهنی . (دهار). || چوب آتشکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
کارفرهنگ فارسی معین(اِ.) 1 - آن چه از شخصی یا شیئی صادر شود، آن چه که کرده شود، فعل ، عمل . 2 - پیشه ، شغل . 3 - سعی و جهد. 4 - رزم ، جنگ . 5 - کشت ، زراعت . 6 - مسئولیت ، وظیفه . 7 - گرفتاری ، دشواری . 8 - وضعیت ، حال . 9 - حادثه ، پیشامد. 10 - صنعت ، هنر. 11 - ممارست ، اشتغال ، تمرین . 12 - بنا، ساختمان . 13 -
کارلغتنامه دهخداکار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل و شغل است . (فرهنگ نظام ). امر. شأن . اقدام . رفتار. رفتار و کردار : کار بوسه چو آب خو