آجینلغتنامه دهخداآجین . (ن مف ) آجیده . آژده . آزده : ز شاخ گوزنان رمه در رمه زمین بیشه ای گشت آجین همه . فردوسی .- تیرآجین ؛ بتیر بسیار زده شده .- شمعآجین کردن ؛ عقوبتی که تن ر
حجنلغتنامه دهخداحجن . [ ح َ ] (اِخ ) ابن مرقعبن سعدبن حارث ازدی غامدی . ابن کلبی گوید: وی بوفادت نزد پیغمبر آمد. ابن ماکولا او را یاد کرده و ابن امیر نیز وی را استدراک نموده است . (الاصابة ج 1 قسم 1 ص <span class="hl" dir="l
حجنلغتنامه دهخداحجن . [ ح َ ] (ع مص ) فرا خویشتن کشیدن چیزی را بچوپ سرکج . فرا خویش کشیدن چیزی بچوگان . || برگردانیدن از چیزی . خم کردن چوب . خمانیدن . || بازداشتن . (منتهی الارب ).
حجنلغتنامه دهخداحجن . [ ح َ ج َ ] (ع مص ) کژ شدن . کج گردیدن . کژی . اعوجاج . خمیدگی . || کج گردیدن چیز. || اقامت گزیدن در خانه . || بخیلی کردن بچیزی . (از منتهی الارب ).
تاراچندلغتنامه دهخداتاراچند. [ ] (اِخ ) برادرزاده ٔ راجه اندردون معاصر عادلشاه : ... در این اثنا راجه اندردون در اجین بی سامانگی پادشاه دیده بغی ورزید عادلشاه به امرایانی (کذا) که با او اتفاق داشتند از گوالیر برآمده بکوچ متواتر در نواحی اجین رسید. راجه از آمدن سپاه پادشاه
حبشیلغتنامه دهخداحبشی . [ ح َ ب َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان افشار اول بخش اسدآباد شهرستان همدان 24هزارگزی باختر اسدآباد، هفت هزارگزی باختر آجین . کوهستانی ، سردسیر. سکنه 377 تن ، کرد. آب آن از چشمه و رودخانه ٔ محل . محصول آنجا ان
النجهلغتنامه دهخداالنجه . [ اَ ل َ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان در 17 هزارگزی جنوب باختری قصبه ٔ اسدآباد و 2 هزارگزی باختر راه فرعی اسدآباد به آجین . در دامنه واقع و سردسیر است . سکنه ٔ آن <sp
چنارشیخلغتنامه دهخداچنارشیخ . [ چ ِ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان افشار اول بخش اسدآباد شهرستان همدان که در 14 هزارگزی باختر اسدآباد و 4 هزارگزی شمال راه فرعی اسدآباد به آجین واقع است . دامنه ، سردسیر و <span class="hl" dir="lt
خاک ریزلغتنامه دهخداخاک ریز. (اِخ ) دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان . واقع در 3 هزارگزی باختر قصبه ٔ اسدآباد و کنار راه فرعی اسدآباد به آجین . ناحیه ای است جلگه ای و سردسیر و مالاریائی دارای 2246 تن سکنه که مذه
شمعآجینلغتنامه دهخداشمعآجین . [ ش َ ] (حامص مرکب ) فروبردن و افروختن شمعهایی در تن کسی . (یادداشت مؤلف ).- شمعآجین کردن کسی یا مقصری را ؛ شمعها در تن او فروبرده افروختن . جای جای سوراخ کردن تن گناهکار و شمعها فروبردن و افروختن در همان حال . (یادداشت مؤلف ).