آدمیزادلغتنامه دهخداآدمیزاد. [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) زاده ٔ آدم . انسان . مردم . بشر: یکی را شنیدم از پیران که مریدی را همی گفت ای پسر چندان که تعلق خاطر آدمیزاد بروزی است اگر... (گلستان ).که هامون و دریا و کوه و فلک پری وآدمیزاد و دیو و ملک همه هرچه هستند از آن کمترندکه با هس
آدمیزادفرهنگ فارسی معین(دَ) (ص مر.) = آدمیزاده : انسان ، بشر. ؛ ~ شیر خام خورده کنایه از: انسان موجودی جایزالخطاست .
آدمیزادهلغتنامه دهخداآدمیزاده . [ دَ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آدمیزاد : گر سفله بمال و جاه از آزاده به است سگ نیز بصید از آدمیزاده به است . سعدی .نه هر آدمیزاده از دد به است که دد زآدمیزاده ٔ
آدمیزادهفرهنگ فارسی عمید= آدمیزاد: ◻︎ نه هر آدمیزاده از دد به است / که دد ز آدمیزادۀ بد به است (سعدی۱: ۶۲).
آدمیزادهلغتنامه دهخداآدمیزاده . [ دَ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آدمیزاد : گر سفله بمال و جاه از آزاده به است سگ نیز بصید از آدمیزاده به است . سعدی .نه هر آدمیزاده از دد به است که دد زآدمیزاده ٔ
آدمیزادهفرهنگ فارسی عمید= آدمیزاد: ◻︎ نه هر آدمیزاده از دد به است / که دد ز آدمیزادۀ بد به است (سعدی۱: ۶۲).