آرامیدنلغتنامه دهخداآرامیدن . [ دَ ] (مص ) آرمیدن . استراحت کردن . آسودن . ساکن شدن . (زمخشری ). آسایش یافتن . سکون . استقرار. اسکان . (زوزنی ). بیارامیدن . قرار گرفتن : نیارامد از بانگ هنگام جنگ [ رستم ]همی آتش افروزد از خاک و سنگ . فردوسی .
آرامیدنفرهنگ فارسی معین(دَ) (مص ل .)1 - خفتن ، استراحت کردن . 2 - قرار یافتن ، آرام شدن . 3 - صبر کردن .
نارامیدنلغتنامه دهخدانارامیدن . [ دَ] (مص منفی ) ناآرامیدن . نیارامیدن . آرام نگرفتن . استراحت نکردن . مقابل آرامیدن . رجوع به آرامیدن شود.
خاک بسری کردنلغتنامه دهخداخاک بسری کردن . [ ب ِ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آرامیدن زن با شوی . آرامیدن با زن . || به اصطلاح عوام مشهد، لواط.
فروآرامیدنلغتنامه دهخدافروآرامیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) آرام گرفتن . ساکت شدن . از حرکت بازایستادن : اندرحرکت آید لکن زود فروآرامد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
فرودآرامیدنلغتنامه دهخدافرودآرامیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) آرام گرفتن . فرونشستن . آرامش یافتن : حرارتها ساکن شود و خلطها از جوش فرودآرامد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به فروآرامیدن شود.