آرزوانهلغتنامه دهخداآرزوانه . [ رِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) وَحم . ویارانه . آنچه آبستن از خوردنیها و غیرخوردنیهای عادی چون گِل و زغال آرزو کند خوردن را. || آنچه خویشان و کسان زن آبستن پزند و او را فرستند. || آنچه آرزو کنند. هوسانه . موضوع آرزو :<
ارجوانیلغتنامه دهخداارجوانی . [ اُ ج ُ نی ی ] (معرب ، ص نسبی ) منسوب به ارجوان . ارغوانی . به رنگ ارغوان . سرخی که بسیاهی زَند. || ارغوانی .نوعی است از یاقوت و آن دون بهرمانی است در جودت .- اَحمر اُرجُوانی ؛ سخت سرخ . (منتهی الارب ). سُرخی سُرخ .- <span class="hl
زان ارجوانیلغتنامه دهخدازان ارجوانی . [ ن ِ اُ ج ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از انواع زان است و در گیاه شناسی فاگوس سلواتیکاپورپره نام دارد. برگ نهال آن برنگ قرمز است و پس از رشد کامل برنگ قهوه ای سیر درمی آید. این نوع با کشت و تلقیح وفور می یابد. (از دائرة المعارف بستانی ).
تاج زیدلغتنامه دهخداتاج زید. [ زَ ] (اِخ ) یکی از معاصرین بهاءالدین ولد: «... خواجه محمد سرزری گفت مرتاج زید را، که من از بهر آن دانستم که فلانی را نان و عسل آرند تا او بیارامد که من بیست سال در خود آرزوانه بکشتم تا در من آرزوانه نماند، تا هر که بیاید آرزوانه ٔ وی در من پدید آید تا بدانم که آن آ
ویارانهلغتنامه دهخداویارانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آرزوانه ، و آن طعامهای خوش طعم و خوشبوی باشد که کسان و آشنایان زنان آبستن ، آنان را پزند و فرستند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
توحیملغتنامه دهخداتوحیم . [ ت َ ] (ع مص ) ذبح کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گوسفند بکشتن از بهر وی [زن آبستن ]. (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || آرزوانه ٔ زن آبستن خورانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آرزوی آبستن بدادن . (تاج المصادر بیهقی ). خورانی
ویارلغتنامه دهخداویار. (اِ) میل و هوس زنان آبستن . (از ابن البیطار) ویار گاهی به صورت تهوع و استفراغ و گاه به شکل بد آمدن از بعض چیزها و زمانی به صورت اشتها داشتن و هوس چیزی را کردن و آن را بسیار دوست داشتن ظاهر می شود.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). آرزوانه را گویند،و این زنان آبستن را اف
وحملغتنامه دهخداوحم . [ وَ ] (ع اِ) آن چیز که زن حامله آرزو کند. (مهذب الاسماء). آرزوانه ٔ زن باردار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هوسانه . ویارانه . آن چیز که آبستن آرزو کند. || آواز بال و پر مرغ که در پریدن برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (مص ) سخت آزمند [