آزادمردلغتنامه دهخداآزادمرد. [ م َ ] (اِخ ) نام عامل حجاج بن یوسف ثقفی که شهر فسا را در فارس تجدید عمارت کرد و شکل آن را که مثلث بود بگردانید. (از نزهةالقلوب ).
آزادمردلغتنامه دهخداآزادمرد. [م َ ] (ص مرکب ) آزاده . حرّ. (دهار). جوانمرد. اصیل . نجیب . صاحب نسب بلند. شریف . کریم . نبیل : همه پهلوانان آزادمردبر او خواندند آفرینها بدرد. فردوسی .بیامد سبک مرد افسون پژوه ...بنزد سه دانا و آزادم
آزادمردفرهنگ فارسی عمید۱. آزاده؛ جوانمرد: ◻︎ بمرد از تهیدستی آزادمرد / ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد (سعدی۱: ۵۱).۲. اصیل؛ نجیب.۳. ایرانی: ◻︎ به گیتی مرا نیست کس همنبرد / ز رومی و توری و آزادمرد (فردوسی: ۵/۳۰۲).
ازاذمردلغتنامه دهخداازاذمرد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الهربذ. قیل لازاذمردبن الهربذ حین احتضر: ما حالک ؟ فقال : ما حال من یرید سفراً بعیداً بلا زاد، و ینزل ُ حفرةً من الارض موحشة بلامؤنس ، و یقدم علی ملک جبار قد قدّم الیه العذر بلاحُجة. (عیون الاخبار ج 2 ص <span c
خان آزادمردلغتنامه دهخداخان آزادمرد.[ ن ِ م َ ] (اِخ ) ناحیه ای است به بفارس که مرغزار نرگس در آن واقع است . حمداﷲ مستوفی آرد: مرغزار نرگس بجوار کازرون و جره بحدود خان آزادمرد، و طولش سه فرسنگ و عرض دو فرسنگ و گیاه این مرغزار همه نرگس خودروست چنانکه تمامت صحرا فروگرفته است و شهرتی عظیم دارد از کثرت
آزادمردیلغتنامه دهخداآزادمردی . [ م َ ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آزادمرد. حریّت . مکرمت . نجابت . اصالت . کرم . مردمی : گر ایدون که بر من نسازید بدکنید آنچه زآزادمردی سزد... فردوسی .سپاهی که شان تاختن پیشه بودوز آزادمردی کم اندیشه
خان آزادمردلغتنامه دهخداخان آزادمرد.[ ن ِ م َ ] (اِخ ) ناحیه ای است به بفارس که مرغزار نرگس در آن واقع است . حمداﷲ مستوفی آرد: مرغزار نرگس بجوار کازرون و جره بحدود خان آزادمرد، و طولش سه فرسنگ و عرض دو فرسنگ و گیاه این مرغزار همه نرگس خودروست چنانکه تمامت صحرا فروگرفته است و شهرتی عظیم دارد از کثرت
ازاذمردآبادلغتنامه دهخداازاذمردآباد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (عمارت آزادمرد)نام قلعه ای حصین از نواحی همدان . (معجم البلدان ).
شخص بزرگزادهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی زرگزاده، آزادمرد، آزاده، اجلّ امامزاده، سید، آقا، سرور شاه، آدم شیکپوش، فرد مهم
آزاده مردملغتنامه دهخداآزاده مردم . [ دَ / دِ م َ دُ ] (ص مرکب ) آزادمرد. آزاده مرد : نهان در جهان چیست آزاده مردم نبینی نهان را به بینی عیان را.ناصرخسرو.
فرد شجاعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی هلوان، گُرد، قهرمان، مرد میدان، شهسوار، شیرمرد، آزادمرد، آزادمنش، شوالیه تهمتن، رویین تن، رستم دستان، جهانپهلوان
آزادمردیلغتنامه دهخداآزادمردی . [ م َ ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آزادمرد. حریّت . مکرمت . نجابت . اصالت . کرم . مردمی : گر ایدون که بر من نسازید بدکنید آنچه زآزادمردی سزد... فردوسی .سپاهی که شان تاختن پیشه بودوز آزادمردی کم اندیشه
خان آزادمردلغتنامه دهخداخان آزادمرد.[ ن ِ م َ ] (اِخ ) ناحیه ای است به بفارس که مرغزار نرگس در آن واقع است . حمداﷲ مستوفی آرد: مرغزار نرگس بجوار کازرون و جره بحدود خان آزادمرد، و طولش سه فرسنگ و عرض دو فرسنگ و گیاه این مرغزار همه نرگس خودروست چنانکه تمامت صحرا فروگرفته است و شهرتی عظیم دارد از کثرت