آزارشلغتنامه دهخداآزارش . [ رِ ] (اِمص ) آزار : چنان داشتم ملک را پیش و پس که آزارشی نامد از من بکس . نظامی .(این کلمه جز در بیت مذکور دیده نشده و ظاهراً بتسامحی که از نظامی معهود است بقیاس بر سایر اسم های مصدر ساخته شده است ).
آزارشفرهنگ فارسی عمیدآزار؛ آزردگی؛ رنجش: ◻︎ چنان داشتم ملک را پیش و پس / که آزارشی نامد از کس به کس (نظامی۵: ۱۴/۹).
هجارشلغتنامه دهخداهجارش . [ ] (اِخ ) نام محلی است در جنوب خمسه که در نقشه ٔ مهندس عبدالرزاق خان سرتیپ دیده میشود.
هزارگزلغتنامه دهخداهزارگز. [ هََ / هَِ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان کرمان . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
هزارگزلغتنامه دهخداهزارگز. [ هََ / هَِگ َ ] (اِ مرکب ) اصطلاحی است که گاهی به جای کیلومتر به کار میرود و واحد طول در مسافت شهرها و راههاست .
خوگرفرهنگ فارسی عمیدویژگی انسان یا حیوانی که با کسی انس و الفت گرفته است؛ مٲنوس: ◻︎ دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود / نازپرورد وصال است مجو آزارش (حافظ: ۵۶۰).
بوی سالغتنامه دهخدابوی سا. (اِ مرکب ) و بوی سای ؛ سنگی باشد که عطریات بر آن سایند. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). سنگ صلایه . (ناظم الاطباء). مداک . صلایه . صلادة. (زمخشری ). صلایه . (منتهی الارب ). مدوک . (منتهی الارب ) : این بوی سای این فلکی هاون میسا
بارتلمیلغتنامه دهخدابارتلمی . [ ت ِ ل ِ ] (اِخ ) پیر. نام راهبی متعصب از مردم مار. در سال 1096 م . به معیت اهل صلیب به محاصره ٔ انطاکیه رفت و مدعی بود که حربه ای که حضرت عیسی علیه السلام را بدان کشته اند نزد وی موجود است و با این حربه مسلمانان را مغلوب خواهد ساخ
فلکیلغتنامه دهخدافلکی . [ف َ ل َ ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به فلک . (از اقرب الموارد). آسمانی . سماوی . (یادداشت مؤلف ) : این بوی سای ، این فلکی هاون میسایدم به دسته ٔ آزارش . ناصرخسرو. || به کنایت ، بلند و مهم و ارزنده . بلند همچو
خوگرلغتنامه دهخداخوگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) عادت شده . معتاد. الفت گرفته . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) : ای شاهد شیرین شکرخا که تویی وی خوگر جور و کین ویغما که تویی . سوزنی .پرسیدند که در حق چنین حیو