آسمندلغتنامه دهخداآسمند. [ م َ ] (اِ) دروغی که بقصد فریب گویند. || (ص ) حیران . سرگشته . و بدین معنی شاید مصحف آسیمه باشد.
اشمنتلغتنامه دهخدااشمنت . [ اِ م ِ ] (اِخ ) قریه ای است در صعید ادنی در جانب غربی نیل . بعضی نون را قبل از میم نوشته و آن را اشنمت خوانده اند. (از معجم البلدان ) (مراصد).
اشیمنتیلغتنامه دهخدااشیمنتی . [ ] (اِخ ) (شیخ ) علی بن محمود. او راست : الفتح الرحمانی علی الفیض الربانی در توحید و تصوف چ مصر 1307 هَ . ق . (از معجم المطبوعات ).
معابةلغتنامه دهخدامعابة. [ م َ ب َ ] (ع اِ) مَعاب و معابة اسمند به معنی عیب .ج ، مَعایِب . یقال مافیه معاب و معابة ای عیب . و گویند موضع عیب . (ازمحیطالمحیط). و رجوع به معاب شود.
شذرمذرلغتنامه دهخداشذرمذر. [ ش َ ذَ رَ م َ ذَ رَ ] (ع اِ مرکب ، از اتباع ) دو اسمند که یک اسم به شمار آیند و چون خمسة عشر و مبنی بر فتحند محلاً منصوب بنابر حالیت و مذر از اتباع است و گفته اند که میم آن بدل از باء باشد و آن از بذر مشتق است و در مثل به باء آمده است . (از اقرب الموارد): تفرقوا شذر
قیللغتنامه دهخداقیل . (ع مص ) گفتار. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). قول . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قول شود. قال و قیل دو مصدرند و گویند دو اسمند از قول و بحسب عوامل اعراب داده می شوند، چنانکه گفته میشود: کثر قال ُ الناس و قیلهم و گویند آن دو در اصل دو فعل ماضی هستند که اس
ضاغطلغتنامه دهخداضاغط. [ غ ِ ] (ع ص ، اِ) نگاهبان و امین بر چیزی . (منتهی الارب ). مشرف . (منتخب اللغات ). || گشادگی بغل شتر و بسیاری گوشت آن . (منتهی الارب ). || آنچه انگور بدان بیفشارند. (مهذب الاسماء). || افشرنده . فشارنده . (منتخب اللغات ). || نام دردی است که صاحبش پندارد که آن عضو را می
اللتیالغتنامه دهخدااللتیا. [ اَل ْ ل َ / ل ُ ت َی ْ یا ] (ع اِ موصول ) مصغر اَلَّتی . رجوع به اقرب الموارد و التی شود. || (اِ) بمعنی بلا و داهیه ٔ بزرگ . (مجمعالامثال میدانی ). گویند: وقع فلان فی اللتیا و التی ؛ یعنی فلانی گرفتار بلای بزرگ و کوچک شد. دو کلمه ٔ