آسموغلغتنامه دهخداآسموغ . (اِخ ) نام دیوی از تابعان آهرمن که سخن چینی و دروغ گفتن میان دو کس و جنگ انداختن دو تن بدو متعلق است . (جهانگیری ). آشموغ : گفته اش جملگی دروغ بوداو سخن چین چو آسموغ بود. طیان .چنین قصه ها خود نباشد دروغ <b
آسموغفرهنگ فارسی عمیددیوی از پیروان اهریمن که به سخنچینی و دروغ گفتن میپردازد: ◻︎ گفتهاش جملگی دروغ بُوَد / او سخنچین چو آسموغ بُوَد (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۴).
آشموغلغتنامه دهخداآشموغ . (اِخ ) نام دیویست از پیروان آهرمن که سخن چینی و دروغ گفتن از کسی بدیگری و جنگ افکندن میان دو تن شغل اوست . برای امثله رجوع به آسموغ شود.
یاشماقلغتنامه دهخدایاشماق . (اِ) چارقدی که زنان ترک سر و نیمه ٔ زیرین روی را بدان پوشند. لچکی که بر زنخ بندند. چانه بند. (یادداشت مؤلف ). خمار. دهان بند.
اشمقلغتنامه دهخدااشمق . [ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است جزءدهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 37هزارگزی باختر سراسکند و 30هزارگزی به خط آهن میانه -مراغه واقع و محلی است کوهستانی ، معتدل و سکنه ٔ آن <span class="hl" dir=
آشموغلغتنامه دهخداآشموغ . (اِخ ) نام دیویست از پیروان آهرمن که سخن چینی و دروغ گفتن از کسی بدیگری و جنگ افکندن میان دو تن شغل اوست . برای امثله رجوع به آسموغ شود.
سخن چینلغتنامه دهخداسخن چین . [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه در میان سخن سعایت کند. (آنندراج ). غَمّاز. واشی . دوبهم زن . نمام . ساعی : گفته اش سربسر دروغ بوداو سخن چین چو آسموغ بود. طیان .سدیگر سخن چین و دورویه مردبکوشد برانگیزد از