آسیونلغتنامه دهخداآسیون . [ وَ ] (ص ) آسیمه : گر نه عشقت کرد آسیون مرااز چه رو سرگشته و آسیونم ؟ منجیک .چه چیزی کاین همه آسیون از تست که بی تو زندگانی ّ من از تست ؟ فریدالدین عطار.و صاحب برهان بر وز
آسیونفرهنگ فارسی عمیدسرگردان؛ آسیمه؛ سرگشته؛ حیران: ◻︎ گرنه عشقت کرد آسیون مرا / از چه رو سرگشته و آسیونم (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۴).
آسهaxonواژههای مصوب فرهنگستانزایده یا رشتۀ عصبی استوانهای بلندی که تکانۀ عصبی را از جسم یاختهای در یک جهت به بیرون هدایت میکند
قاتل سیاسیassassinواژههای مصوب فرهنگستانفرد مزدور یا متعصبی که با هدف سیاسی شخص یا اشخاصی را به قتل میرساند متـ . قاتل
رژیم آسیاییAsian dietواژههای مصوب فرهنگستانروش سنتی غذا خوردن در آسیا و خصوصاً نواحی شرقی و جنوبی آن که در آن عموماً گوشت غذای اصلی نیست، بلکه برنج و سبزیجات و ماهی و میوههای تازه و مصرف فراوان ادویه وجه غالب است
بازیهای آسیاییAsian Games, Asiadواژههای مصوب فرهنگستانبازیهایی که از سال1951، و هر چهار سال یک بار میان کشورهای آسیایی برگزار میشود
آسیمهسرفرهنگ مترادف و متضادآسیمهسار، آسیون، پریشان، حیران، دستپاچه، سرگردان، سرگشته، گیج، متحیر، متزلزل، مشوش، مضطرب، نوان
اسیونلغتنامه دهخدااسیون . [ ] (اِخ ) ابن اثیر در ذکر اخبار اردشیربن بابک گوید: و کان فی سواحل بحر فارس ملک اسمه اسیون یعظم ، فسار الیه اردشیر فقتله و قتل من معه و استخرج له اموالاً عظیمة. (کامل ابن اثیر چ مصر ج 1 ص 167).
آسیمهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آسیون، پریشان، پریشانخاطر ۲. حیران، حیرتزده، ژولیده، شگفتزده ۳. شوریده، متحیر، مشوش، نابسامان، وحشتزده، هراسان
آسیمهلغتنامه دهخداآسیمه . [ م َ / م ِ] (ص ) مضطرب . مشوش . پریشان خاطر. آشفته : بدان تن در آسیمه گردد روان سپه چون بود شاد بی پهلوان . فردوسی .به ره گیو را دید [ دستان ] پژمرده روی همی آمد آسیمه