گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
گاز محلولsolution gas, dissolved gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازی مخازن نفت که، بهدلیل بالا بودن فشار در مخازن، در هیدروکربنهای مایع حل شدهاند
گاز کاملperfect gas, ideal gas 2واژههای مصوب فرهنگستانگاز حقیقی بسیار رقیقی که نیروهای بین مولکولی آن بسیار کم است
آشفته کردندیکشنری فارسی به انگلیسیderange, disarray, discompose, disturb, embroil, madden, mess, muddle, shake, tangle, tear, trouble, unbalance, unsettle, vex
آشکار کردندیکشنری فارسی به انگلیسیclear, demonstrate, demystify, disclose, display, exhume, expose, illuminate, impart, manifest, reflect, reveal, speak, tease, tell, unbosom, uncloak, uncover, unearth, unlock
آشلغتنامه دهخداآش . (اِ) آهر. آهار. بت . پت .شوی و شو که بجامه کنند. || ترکیبی مایع که پوست خام در آن آغارند پیراستن و دباغت را. خورش . || لعاب که بر ظروف سفالین و فلزین دهند. || لعابی که به پشم زنند نمد ساختن را.- آش کردن ؛ دباغت و پیراستن ادیم . آغاردن پوست در
آشلغتنامه دهخداآش . (اِخ ) نام قریه ای بخراسان . و از آنجاست محمدبن احمد ملقب به ابوبکر الخبازی خطیب و او بمرو بوده و در 503 هَ .ق . دیواری بر او افتاده ودرگذشته است . || وادی آش . رجوع به وادی آش شود. || قصر آش ؛ نام موضعی به اندلُس .
آشفرهنگ فارسی عمید۱. غذای آبکی که به اقسام مختلف با برنج و روغن و سبزی یا آرد و حبوبات و گاه با گوشت طبخ میکنند. هرگاه چیزی، از قبیل آلو، انار، کدو، کشک، ماست، و ماش، اضافه در آن بریزند، به نام آن خوانده میشود: آش آلو، آش انار، آش کدو، آش کشک، آش ماست، آش ماش.۲. مایعی که برای دباغی کردن پوست حیوانات به کار بب
آشلغتنامه دهخداآش . (اِ) آنچه پزند از طعام . یا طعام رقیق آشامیدنی . مَرَق : رزق تن پاک همه باطل و ناچیز شودگر نیاید پدر تاش تکین بر دم آش . ناصرخسرو.این آشها را مدبران ملائکه از سرای بهشت دست به دست کرده اند و این آشها را می فرس
وادی آشلغتنامه دهخداوادی آش . (اِخ ) نهری است به اندلس در ایالت غرناطه که از شهر وادی آش عبور میکند. (از الحلل السندسیه ج 1). و رجوع به فهرست اماکن همان جلد و اسپانیا شود.
وادی آشلغتنامه دهخداوادی آش . (اِخ ) وادیش . وادی یاش . وادی ایاش . شهری است در اندلس که امروز قادس نامیده میشود. شهری متوسط است و دارای قلاع و بازارها و آبهای فراوان است ، و نهر کوچکی به همین نام از آن عبور میکند. رجوع به الحلل السندسیة ج 1 صص <span class="hl"
آشلغتنامه دهخداآش . (اِ) آهر. آهار. بت . پت .شوی و شو که بجامه کنند. || ترکیبی مایع که پوست خام در آن آغارند پیراستن و دباغت را. خورش . || لعاب که بر ظروف سفالین و فلزین دهند. || لعابی که به پشم زنند نمد ساختن را.- آش کردن ؛ دباغت و پیراستن ادیم . آغاردن پوست در
آشلغتنامه دهخداآش . (اِخ ) نام قریه ای بخراسان . و از آنجاست محمدبن احمد ملقب به ابوبکر الخبازی خطیب و او بمرو بوده و در 503 هَ .ق . دیواری بر او افتاده ودرگذشته است . || وادی آش . رجوع به وادی آش شود. || قصر آش ؛ نام موضعی به اندلُس .