آشغاللغتنامه دهخداآشغال . (اِ) فضول چیزی :آشغال سبزی . آشغال کلّه . || سقط. نابکار. افکندنی . آخال . آشخال . خاش و خش . خش و خاش . خاشک . خاشاک . خاش و خماش . خماشه . خماش . آقال . داس و دلوس . حثاله . خس . || دَم ِ جارو. خاکروبه . قمامه .
آشغالفرهنگ مترادف و متضاد۱. آخال، خاشاک، خاکروبه، زباله، سقط، کثافت، مزبله ۲. بدردنخور، بنجل ۳. فاسد، منحرف
اشغاللغتنامه دهخدااشغال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شُغْل و شُغُل و شَغَل . (منتهی الارب )(مؤید الفضلاء). شغلها. (غیاث ). کارها : ای خواجه ٔ بزرگ گر اشغال نی ترا برگیر جاخشوک و برو می درو حشیش . دقیقی . مردم ... بامداد نخست برای او [ خ
اشغاللغتنامه دهخدااشغال . [ اِ ] (ع مص ) در کار داشتن کسی را. لغت ردی است یا کم یا جید و فصیح . (منتهی الارب ). و آن لغتی جَیّد و بقولی ردی است . در ردی بودن این لغت گویند صاحب بن عباد بعامل خویش که در نامه ای نوشته بود: ان رأی مولانا ان یأمر باشغالی ببعض اشغاله فعل . پاسخ داد: من کتب لاشغال
اشغالفرهنگ فارسی عمید۱. مشغول ساختن وسیلهای یا چیزی.۲. به کار گرفتن.۳. کسی را به کار واداشتن.۴. جایی را تصرف کردن؛ پیاده کردن نیروی نظامی در شهر یا اراضی کشور دیگر به قصد تصرف دائم یا موقت.۵. (صفت) مشغول: خط اشغال است، دوباره تماس میگیرم.
آشغالخردکنcomminuterواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی که برای تسهیل تصفیۀ فاضلاب، مواد جامد موجود در فاضلاب را خرد میکند
آشغال برچینلغتنامه دهخداآشغال برچین . [ ب َ ] (نف مرکب ) آشخال برچین . آنکه خاش و خش از معابر برچیند چون پاره های جامه و خرده های چوب و پوست انار و مانند آن و با فروش آن معاش او باشد. || مجازاً و بتحقیر، سخت بی سروپا.
آشغال کلهلغتنامه دهخداآشغال کله . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ] (اِ مرکب ) افکندنیها از استخوانهای خرده و غضروفها و مانند آن از طعام موسوم به کیپا و کله پاچه . || (ص مرکب ) سخت بی ارز. بسی بی سروپا (مردم ).
آشغال جمع کنفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که انواع آشغال از قبیل خردهریزههای چوب و لته و کاغذ و مانند آن جمع میکند و میفروشد.۲. کسی که مٲمور جمع کردن آشغالها است.