آشوبیدنلغتنامه دهخداآشوبیدن . [ دَ ] (مص ) آشفتن . آشفته کردن . || منقلب و متغیر شدن : بایران رسد زین بدی آگهی برآشوبد این روزگار بهی . فردوسی . || خشمگین و آشفته شدن : 1خو
آشوبیدنفرهنگ فارسی عمید= آشفتن: ◻︎ که چندانی که بیش آشوبی این دیگ / نیابی لقمهای بیزهر و بیریگ (عطار۴: ۳۲۱).
آشوبیدنفرهنگ فارسی معین(دَ) 1 - (مص م .) آشفته کردن . 2 - (مص ل .) آشفته و متغیر شدن . 3 - خشمگین شدن . 4 - فتنه بر پا کردن .
اشوبدنلغتنامه دهخدااشوبدن . [ اَش ْ وَ ب َ دَ ن َ ] (اِخ ) نام شهریست در مشرق هند. و این کلمه بمعنی کسانیست که چهره هایشان همچون چهره ٔ خرس است . رجوع به تحقیق ماللهند ص 153 شود.
آشوبفرهنگ فارسی عمید۱. بینظمی.۲. شلوغی؛ ازدحام.۳. (اسم) شوروغوغا.۴. انقلاب؛ شورش.۵. برهم خوردن اوضاع و شرایط.۶. کثرت جمعیت، شلوغی، ازدحام.۷. (بن مضارعِ آشوبیدن و آشفتن و آشوفتن) = آشوبیدن۸. آشوبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دلآشوب، شهرآشوب، لشکرآشوب.۹. (اسم) [قدیمی] آسیب
آشفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ل کردن، بههمزدن، هم زدن، تکان دادن، جنباندن، متلاطم کردن، پیچاندن، بههم زدن پریشان شدن، آشوبیدن، بالبال زدن، ناآرامشدن، پرآشوب و بیسکون شدن تند نفسکشیدن، سراسیمه بودن، عجله کردن
ماشوبلغتنامه دهخداماشوب . (اِ) به معنی اول ماشو است که غربال و آردبیز باشد. (برهان ) (آنندراج ). غربال و آردبیز و پرویزن . (ناظم الاطباء) : دهر به پرویزن زمانه فروبیخت مردم را چه خیاره و چه رذاله هرچه در او مغز بود و آرد فروشدبر سر ماشوب آمده است نخاله .
فرآشوبیدنلغتنامه دهخدافرآشوبیدن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) برآشوبیدن . برآشفتن . فرآشفتن : چون کار جهان چنین فراشوبدسر برکند از جهان جهانداری . ناصرخسرو.رجوع به فرآشفتن شود.