آشوردنلغتنامه دهخداآشوردن . [ دَ ] (مص ) آشوریدن . شورانیدن . درهم کردن . بر هم زدن . زبرزیر کردن . || آمیختن . مزج . || تخمیر. خمیر کردن . سرشتن . || آشفتن خواب کسی را، او رابدخواب کردن : مرا دل نیامد که ایشان را بیدار کنم و خواب بر ایشان بیاشورم . (تفسیر ابوالفتوح رازی
اِسپاردَنگویش بختیاری1. سپردن، تسلیم کردن؛ 2. سفارشکردن، دستور دادن.:espârdom jal biyâ>سفارش کردم زود بیاید>.
درآشوردنلغتنامه دهخدادرآشوردن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) آشوردن . شورانیدن . بهم زدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). زیر و زبر کردن : لَت ّ؛ در آشوردن پست . (از منتهی الارب ). و رجوع به آشوردن شود.
درآشوردنلغتنامه دهخدادرآشوردن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) آشوردن . شورانیدن . بهم زدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). زیر و زبر کردن : لَت ّ؛ در آشوردن پست . (از منتهی الارب ). و رجوع به آشوردن شود.