پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
منطقة ممنوعه،نوار آبیblue band, Côte d'Azurواژههای مصوب فرهنگستانخطی آبیرنگ و بدون شیب در قسمت پایین راهه/پیست که رکابزنان برای گرم کردن خود از آن استفاده میکنند
عشر عشیرلغتنامه دهخداعشر عشیر. [ ع ُ رِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حصه ٔ دهم از دهم حصه ٔ چیزی ، پس آن صدم حصه میشود از مجموعه ٔ اول ، چنانکه عشیر صدده است و عشر ده یک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). یک جزء از صد جزء هر چیزی . (ناظم الاطباء) : یافت احمد به چهل سال مکا
حسرلغتنامه دهخداحسر. [ ح َ ](ع مص ) برهنه کردن . (منتهی الارب ). برهنه و آشکار کردن . برهنه کردن اندامی از اندامهای خویش . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). برهنه کردن اندامی . (مهذب الاسماء). || رنجه کردن . (ترجمان عادل بن علی ). رنجانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). برنجانیدن . (زوز
حسرلغتنامه دهخداحسر. [ ح َ س َ ] (ع مص ) افسوس خوردن . دریغ خوردن . حسرت . آرمان خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || کند شدن . (ترجمان عادل بن علی ).
بشکردلغتنامه دهخدابشکرد. [ ب ِ ک َ ] (اِ) شگردن . شکار. (برهان ). صید و شکار. (ناظم الاطباء: بشگر) (مؤید الفضلاء). رجوع به بشگر و بشگرد شود. || شکارگاه . (برهان ) (مؤید الفضلاء) (ناظم الاطباء: بشگر). || شکاری . (از برهان ). صیاد و شکارچی . (ناظم الاطباء: اشگر).
پوست پیرالغتنامه دهخداپوست پیرا. (نف مرکب ) آنکه پوست را دم دهد. آنکه پوست حیوانات آش نهد. پوست پیرای . دباغ . (منتهی الارب ) (دهار) (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). آش گر. چرمگر. صرّام . || فرّاء. واتگر. پوستین دوز: امحس ؛ پوست پیرای ماهر و زیرک . (منتهی الارب ). دباغ ماهر. آشگر حاذق و آزموده .
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (ع ص ) پوست پیرا. (منتهی الارب ) (دستور اللغة) (دهار) (مهذب الاسماء). پوست پیراه . پوست پیرای . آنکه پوست را پیراید. کلغارگر. (ملخص اللغات حسن خطیب ). آشگر. چرمگر. بسیار پیراینده پوست . ج ، دباغون . (مهذب الاسماء). در قاموس کتاب مقدس آمده است : معتقدین خصو