آفدملغتنامه دهخداآفدم . [ دُ ] (اِ) فرجام . انجام . عاقبت . || (ص ) اخیر. پسین . || (اِخ ) لقب اردوان ، یکی از سلاطین اشکانی : اردوان کوچک ، اَفدم ... آفدم یعنی آخر. (مجمل التواریخ ). اردوان بود بزرگتر پادشاهان ملوک طوائف آنکه آفدم خوانندش . (مجمل التواریخ ). - <sp
افدملغتنامه دهخداافدم .[ اَ دُ ] (اِ) آخر. انجام . فرجام . عاقبت . آفدم . (یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به آفدم شود : چه بایدت کردن کنون به افدم مگر خانه روبی چو روبه بدم . بوشکور.گرچه هر روز اندکی برداردش بافدم روزی بپایان آردش
افداملغتنامه دهخداافدام . [ اِ ] (ع مص ) جامه را رنگ سرخ سیر کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سیر رنگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || بربستن . (المصادر زوزنی ). || بسوراخ لوله ٔ ابریق پارچه و پنبه نهادن تا آب صاف بیرون آید. (آنندراج ).
هفدهملغتنامه دهخداهفدهم . [ هَِ دَ هَُ ] (عدد ترتیبی ، ص نسبی ) عدد پس از شانزدهم و پیش از هژدهم . شماره ٔ هفده از چیزی .
افدملغتنامه دهخداافدم .[ اَ دُ ] (اِ) آخر. انجام . فرجام . عاقبت . آفدم . (یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به آفدم شود : چه بایدت کردن کنون به افدم مگر خانه روبی چو روبه بدم . بوشکور.گرچه هر روز اندکی برداردش بافدم روزی بپایان آردش
اردوانلغتنامه دهخدااردوان . [ اَ دَ ] (اِخ ) آفدم یا افدم آخرین پادشاه اشکانی : و اردوان را در سیرالملوک آذروان نوشتست آفدم یعنی آخر. (مجمل التواریخ و القصص ص 32). رجوع به اردوان پنجم شود.
باقدملغتنامه دهخداباقدم . (اِ) عاقبت کار باشد از هر شغلی و کاری . (اوبهی ). اما ظاهراً مصحف بافدم (= به افدم ) است بمعنای عاقبت و پایان و سرانجام ، رجوع به باقدم و نیز رجوع به افدم شود.
فردملغتنامه دهخدافردم . [ ف َ دُ ] (ص ) مقابل آفدم به معنی اولی و نخستین است . (یادداشت به خط مؤلف ).