آفسانهلغتنامه دهخداآفسانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) افسانه : بدان بد کزین بد بهانه منم سخن را نخست آفسانه منم . فردوسی .آن موی که در ستایش آمدزلف است و کله نه موی شانه مردم جستم نه ریش و دستار
افسانهلغتنامه دهخداافسانه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (اِ) سرگذشت و حکایات گذشتگان باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از مجمع الفرس ). قصه . داستان . حکایت . تمثیل . سرگذشت . (ناظم الاطباء). حکایت گذشتگان . فسانه نیز در این لغت است . (مؤید)(شرفنامه ٔ منیری
افسانهفرهنگ فارسی عمید۱. داستان ساختگی دربارۀ قهرمانان و موجودات تخیلی.۲. [عامیانه، مجاز] هر چیز بیپایه و اساس.
افسانه گویندهلغتنامه دهخداافسانه گوینده . [ اَ ن َ / ن ِ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) افسانه گوی . افسانه پرداز. افسانه ساز. افسانه سنج . و رجوع به این کلمات شود.