آلرلغتنامه دهخداآلر. [ ل َ ] (اِ) سرین . آلست . آرست : بیکی گرم تپانچه که بر آن آلر تو بزدم جنگ چه سازی چه کنی بانگ و ژغار؟ ابوالمثل بخاری .بینی آن جزبن اندام تو و آلر توجان من باد فدای پدر و مادر تو. طیا
چهلرلغتنامه دهخداچهلر. [ چ ِ ل َ ] (اِ) نامی است که در نور به راش دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به راش شود.
چالگرلغتنامه دهخداچالگر. [ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خان اندیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد که در یازده هزارگزی باختر هروآباد و 6 هزار و پانصدگزی شوسه هروآباد به میانه واقع شده . کوهستانی و هوایش مایل به گرمی است و مالاریاخیز میباشد. 3
چالیرلغتنامه دهخداچالیر. (اِ) گو عمیق مخوف . (آنندراج ). چاه . (ناظم الاطباء).- امثال : از چاه درآمدم و در چالیر بافتادم . (از آنندراج ).|| گودی کم عمق . (ناظم الاطباء).
هلرلغتنامه دهخداهلر. [ هَُ ل ُ] (اِخ ) دهی است از بخش جزیره ٔ قشم از شهرستان بندرعباس دارای 339 تن سکنه . آب آن از چاه و باران و محصول عمده اش خرماست . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
آلرژیفرهنگ فارسی عمید۱. دستگاه ایمنی بدن.۲. واکنش در برابر بعضی مواد غذایی، دارویی، و واکسن که با علایمی چون خارش، کهیر، شوک، التهاب، عسطه، و آبریزش همراه است.
آگرلغتنامه دهخداآگر. [ گ َ ] (اِ) آکر. به معنی سرین که در فرهنگها مضبوط است ، ظاهراً مصحف آلر است . آلر در فرهنگهای قدیم تر هست و چند بیت از قدما برای آن شاهد آمده است . رجوع به آکر و آلر شود.
آکرلغتنامه دهخداآکر. [ ک َ ] (اِ) آگَر. سُرین و کفل را گویند مطلقاً. (برهان ).ظاهراً این صورت مصحف آلر باشد. رجوع به آلر شود.
الرلغتنامه دهخداالر. [ اَل ْ ل َ] (اِ) سرین . (صحاح الفرس ). در همین فرهنگ بفتح الف و تشدید لام و فتح آن ضبط شده است ولی شعوری در فرهنگ خود از بحرالغرائب حلیمی بفتح الف و ضم لام مخفف یعنی اَلُر آورده است و مشهور آلَر است . رجوع به آلر در این لغت نامه و فرهنگ شعوری ج <span class="hl" dir="ltr
آلرژیفرهنگ فارسی عمید۱. دستگاه ایمنی بدن.۲. واکنش در برابر بعضی مواد غذایی، دارویی، و واکسن که با علایمی چون خارش، کهیر، شوک، التهاب، عسطه، و آبریزش همراه است.