آمادهلغتنامه دهخداآماده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) حاضر. مستعد. مُعدّ. مهیا. مُشمر. عتید. (دهار). مُمهّد. موجود. ساخته .آراسته . بسیجیده . فراهم کرده . برساخته . حاضر. شکرده .سیجیده . (فرهنگ اسدی ). بسغده . آسغده . سغده . (اوب
آمادهدیکشنری فارسی به انگلیسیapt, by, conditioned, liable, prone, ready, ripe, set, shipshape, spot, susceptible, up
حماضةلغتنامه دهخداحماضة. [ ح ُم ْ ما ض َ ] (ع اِ) یکی حماض و آن گیاهی است . (منتهی الارب ). رجوع به حماض شود.
حموضةلغتنامه دهخداحموضة. [ ح ُ ض َ ] (ع مص ) ترش مزه گردیدن .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ترش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || (اِمص ) ترشی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). طعم حامض . (اقرب الموارد). || (اِ) مغز ترنج . (منتهی الارب ).
آمودهلغتنامه دهخداآموده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) آراسته . متحلی : بخوی خوش آموده بِه ْ گوهرم بر این زیستم هم بر این بگذرم . نظامی .رجوع به آمای و آمود و آمودن شود. || پرکرده . انباشته . (از برهان ). من
امادیحلغتنامه دهخداامادیح . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اُمدوحَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به امدوحة شود.
آمادهبهکارstand-byواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن دستگاه آمادۀ استفاده باشد، ولی از آن استفاده نشود
آمادهسازی 2preparation 2واژههای مصوب فرهنگستان[باستانشناسی] مرحلهای پس از برگیرش در چرخة فراوری (behavioral processes) که در آن خوراک با تغییر و تبدیل مواد خام آلی فراهم میشود [علوم دارویی] فرایند ساخت و ترکیب دارو متـ . تهیه
آماده شدنلغتنامه دهخداآماده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بساختن . بسغدن . سغدن . آسغدن . بسیجیدن . سیجیدن . ساختن . شکردن . آراستن . حاضر، مهیا، مستعد، معد، مثمر، ممهد شدن . استعداد. تَهَیﱡاء. تیار، بساز، بسامان ، ساخته و پرداخته شدن .
آماده کردنلغتنامه دهخداآماده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِعداد. احتشاد. برساختن . ساختن . مهیا کردن . اشراط. تیار، راست ، بسامان کردن . پرداختن . ساختن و پرداختن . آمادن .
آمادهباش زمینیground alertواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن هواپیمای شکاری بر روی زمین آمادۀ انجام عملیات سریع است
آمادهبهکارstand-byواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن دستگاه آمادۀ استفاده باشد، ولی از آن استفاده نشود
حاضر و آمادهلغتنامه دهخداحاضر و آماده . [ ض ِ رُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) از اتباع است . رجوع به آماده شود.
ساخته و آمادهلغتنامه دهخداساخته و آماده . [ت َ / ت ِ وُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ساخته وپرداخته . حاضر و آماده : چون این مکار غدار بیاید، ساخته و آماده باید بود. (کلیله و دمنه ).
ناآمادهلغتنامه دهخداناآماده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) مقابل آماده . نامهیا. که حاضر و آماده نیست . ناساخته . نیاراسته . نابسیجیده . فراهم ناشده . نامستعد. رجوع به آماده شود.
روانساز بازآمادهreconditioned fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری دستنخورده یا بازیافتی که برای استفادۀ اولیه یا استفادۀ مجدد فراوری میشود و فرایند تهیۀ آن ممکن است شامل غربالگری برای به دست آوردن اندازۀ دلخواه ذرات و خارج کردن ذرات مغناطیسی و پخت برای گرفتن رطوبت باشد