آماسیدهلغتنامه دهخداآماسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) متوَرّم . منتفخ . متهبج . آماهیده . بادکرده . ورم کرده . پُف کرده . برآماسیده . تمیده : باثعالشفه ؛ آماسیده لب . (ربنجنی ).
شش آماسیدهلغتنامه دهخداشش آماسیده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بددل و بداندرون . (از ناظم الاطباء) (برهان ). بددل . (انجمن آرا) (آنندراج ). || نامرد. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). نامرد، زیرا که چون کبد آماس کند فتور و سستی در دل و تن عارض شود و آن شخص را م
توزیع آماسیدهinflated distributionواژههای مصوب فرهنگستانتوزیع گسستهای که در آن با افزایش جرمِ احتمال یک یا چند نقطه و درنتیجه، کاهش جرمِ احتمال نقاط دیگر، تکیهگاه یک توزیع به دست میآید
شش آماسیدهلغتنامه دهخداشش آماسیده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بددل و بداندرون . (از ناظم الاطباء) (برهان ). بددل . (انجمن آرا) (آنندراج ). || نامرد. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). نامرد، زیرا که چون کبد آماس کند فتور و سستی در دل و تن عارض شود و آن شخص را م
توزیع آماسیدهinflated distributionواژههای مصوب فرهنگستانتوزیع گسستهای که در آن با افزایش جرمِ احتمال یک یا چند نقطه و درنتیجه، کاهش جرمِ احتمال نقاط دیگر، تکیهگاه یک توزیع به دست میآید
برآماهیدهلغتنامه دهخدابرآماهیده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب / نف مرکب )متورم . برآماسیده . آماسیده . رجوع به آماسیده شود.
شش آماسیدهلغتنامه دهخداشش آماسیده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بددل و بداندرون . (از ناظم الاطباء) (برهان ). بددل . (انجمن آرا) (آنندراج ). || نامرد. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). نامرد، زیرا که چون کبد آماس کند فتور و سستی در دل و تن عارض شود و آن شخص را م
برآماسیدهلغتنامه دهخدابرآماسیده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب / نف مرکب ) متورم . رجل خبزون ، مرد برآماسیده روی . (منتهی الارب ). رجوع به آماسیده شود.
توزیع آماسیدهinflated distributionواژههای مصوب فرهنگستانتوزیع گسستهای که در آن با افزایش جرمِ احتمال یک یا چند نقطه و درنتیجه، کاهش جرمِ احتمال نقاط دیگر، تکیهگاه یک توزیع به دست میآید