آماهیدنلغتنامه دهخداآماهیدن . [دَ ] (مص ) آماسیدن . تورم . تهبج . ورم کردن . باد کردن . تَحدر. انتفاخ . (زوزنی ). اجدار. اسمغداد. تسخید. احدار: در قسمی از داءالفیل پای برآماهد و سخت شود.- آماهیدن پی دست چاروا ؛ انتشار.- آماهیدن جراحت ؛ بغی
آماسانیدنفرهنگ فارسی معین(دَ)(مص م )ایجاد برآمدگی کردن ، متورم کردن . آماهانیدن و آماهیدن هم گفته می شود.
احطیطاءلغتنامه دهخدااحطیطاء. [ اِ ] (ع مص ) برآماسیدن . منتفخ گردیدن . (منتهی الارب ). ورم کردن . متورم شدن . باد کردن . آماهیدن .
برآماهانیدنلغتنامه دهخدابرآماهانیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) برآماسانیدن . (یادداشت مؤلف ). توریم . (المصادر زوزنی ). رجوع به آماهیدن و آماهانیدن شود.
بثطلغتنامه دهخدابثط. [ ب َ ث َ ] (ع مص ) آماس کردن لب . (از منتهی الارب ). آماهیدن لب . آماسیدن لب . (ناظم الاطباء).
برآماهیدنلغتنامه دهخدابرآماهیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) تورم . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). برآماسیدن . (المصادر زوزنی ) (آنندراج ). منفوخ گشتن مانند خمیر و عجین . (آنندراج ). رجوع به آماهیدن شود.