آمختنلغتنامه دهخداآمختن . [ م ُ ت َ ] (مص ) مخفف آموختن . تعلم . یاد گرفتن . || تعلیم . یاد دادن : هرکه نامُخت از گذشت روزگارنیز ناموزد ز هیچ آموزگار. رودکی .بیامد همانگاه نستور شیرنبرده کیان زاده پور زریربکشتش بسی دشمنان بی
آمیختنفرهنگ فارسی عمید۱. آمیخته کردن؛ درهم کردن؛ درهم ساختن و مخلوط کردن دو یا چندچیز با هم.۲. (مصدر لازم) درهم شدن؛ آمیخته شدن؛ مخلوط شدن.۳. (مصدر لازم) [قدیمی] رفت و آمد، معاشرت: ◻︎ تو با خوبرویان بیامیختی / به شادی و از جنگ بگریختی (فردوسی: ۲/۲۶۷).۴. (مصدر لازم) [قدیمی] نزدیکی کردن؛ مقاربت؛ جماع.
آمیختنلغتنامه دهخداآمیختن . [ ت َ ] (مص ) درهم کردن . مزج . خلط. خُلط. (دهار). مخلوط کردن . تخلیط. سوط. مذق . تألیف . ممزوج کردن . تقشیب . شوب . آمودن . ترکیب . مرکب کردن . (زوزنی ). تهویش . تشریج . بَکْل . (تاج المصادر بیهقی ). مشج . اِشراب . حیس . مخلوط شدن . درهم شدن . ممزوج گشتن . مرکب شدن
آمیختندیکشنری فارسی به انگلیسیalloy, commingle, blend, combine, compound , concoct, cross, intermingle, mix, mingle, stir
آمیختنفرهنگ فارسی معین(تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - درهم کردن یا شدن ، مخلوط کردن یا شدن .2 - معاشرت . 3 - همخوابگی . 4 - جفت گیری .
نامختنلغتنامه دهخدانامختن . [ م ُ ت َ ] (مص منفی ) ناآموختن . نیاموختن . مقابل آمختن : هرکه نامخت از گذشت ِ روزگارنیز ناموزد ز هیچ آموزگار.رودکی .
ناآمختنیلغتنامه دهخداناآمختنی . [ م ُ ت َ ] (ص لیاقت ) نیاموختنی . غیرقابل آموختن . تعلیم ناپذیر. غیر قابل تعلیم و تعلّم . که سزاوار آموختن نیست . || عادت ناپذیر. رجوع به آمختن شود.
نهنبنلغتنامه دهخدانهنبن . [ ن ُ هُم ْ ب َ / ن ُ هَم ْ ب َ / ن َ هُم ْ ب َ /ن ِ هَم ْ ب ِ ] (اِ) سر دیگ و کوزه ها و تنور بود. (لغت فرس اسدی ص 391). سر دیگ و تن
نهفتهلغتنامه دهخدانهفته . [ ن ُ / ن ِ / ن َ هَُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ، اِ) پوشیده . پوشانده : ز می مست هموار خفته بدی به دستار چین سرنهفته بدی . <p class="auth