آمدنفرهنگ فارسی عمید۱. رسیدن؛ فرارسیدن.۲. پدیدار گشتن.۳. بازگشتن.۴. اتفاق افتادن.۵. برازنده بودن؛ متناسب بودن: دکتر بودن به او میآمد.۶. متولد شدن.
آمدنلغتنامه دهخداآمدن . [ م َ دَ ] (مص ) جیاءة. جیئه . اتو. اَتْی . اتیان . اَتْوَة. جَی ْء. (دهار). مَجی ٔ. ایاب . قدوم . مقابل رفتن و شدن و ذهاب : شیر خشم آورد و جست از جای خویش آمد آن خرگوش را آلغده پیش . رودکی .بدینجای از بهر ا
آمدنفرهنگ فارسی معین(مَ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - رسیدن ، فرا - رسیدن . 2 - آغاز کردن ،شروع کردن . 3 - سر زدن ، واقع شدن . 4 - گذشتن ، سپری شدن . 5 - اصابت کردن ، رسیدن . 6 - گنجیدن . 7 - پدیدار گشتن ، پیدا شدن . 8 - شدن ، گردیدن . 9 - فرض کردن . 10 - برآمدن ، مقابله کردن .
آمدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان آمدن، شدن، بهوقوع پیوستن، واقع شدن، اتفاق افتادن معوق بودن، بعداً اتفاق افتادن، درشرف وقوع بودن آبستن حادثهای بودن
چامیدنلغتنامه دهخداچامیدن . [ دَ ] (مص ) شاشیدن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بول کردن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کمیز انداختن . (ناظم الاطباء). ادرار کردن . و رجوع به چامین شود. || دمیدن . || وزیدن . (ناظم الاطباء). || رفتار بناز. چمیدن مخفف چامیدن است . (فرهنگ نظام ).
گامیدنلغتنامه دهخداگامیدن . [ دَ ] (مص ) قدم زدن و رفتن . || سفر کردن . (آنندراج ) : کدام است مردی پژوهنده رازکه پیماید این ژرف راه درازنراند بره آنچ بی ره شوداز ایرانیان یکسر آگه شودیکی جادوئی بود نامش ستوه گدازنده راه و نهفته پژوه منم گفت آه
آمدنیلغتنامه دهخداآمدنی . [ م َ دَ ] (ص لیاقت )آنکه آمدن او ضروری است . آنکه خود آید : آنکس که بود آمدنی آمده بهترآنکس که بود رفتنی ، او رفته شده به . منوچهری .عشق آمدنی بود نه آموختنی .
آمدنیامدلغتنامه دهخداآمدنیامد. [ م َ ن َ م َ ] (اِمص مرکب ) آمد و نیامد.- آمدنیامد داشتن ؛ آمد و نیامد داشتن . محتمل خجستگی و یمن و شومی و بداُغری بودن . و رجوع به آمد و نیامد داشتن شود.
آمدنیامدفرهنگ فارسی عمید۱. احتمال میمنت داشتن و خجسته بودن یا نبودن.۲. برای بعضی خجسته و بامیمنت و برای بعضی نحس و شوم بودن.
آمدنیلغتنامه دهخداآمدنی . [ م َ دَ ] (ص لیاقت )آنکه آمدن او ضروری است . آنکه خود آید : آنکس که بود آمدنی آمده بهترآنکس که بود رفتنی ، او رفته شده به . منوچهری .عشق آمدنی بود نه آموختنی .
آمدنیامدلغتنامه دهخداآمدنیامد. [ م َ ن َ م َ ] (اِمص مرکب ) آمد و نیامد.- آمدنیامد داشتن ؛ آمد و نیامد داشتن . محتمل خجستگی و یمن و شومی و بداُغری بودن . و رجوع به آمد و نیامد داشتن شود.
آمدنیامدفرهنگ فارسی عمید۱. احتمال میمنت داشتن و خجسته بودن یا نبودن.۲. برای بعضی خجسته و بامیمنت و برای بعضی نحس و شوم بودن.
راست پا آمدنلغتنامه دهخداراست پا آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) از جای بجای آمدن بی تأخیر. (ارمغان آصفی ). از جای بجای آمدن بی تأخیر در راه . (آنندراج ) : در چمن میرفت ذکر قامت دلدار ماسرو دامن برزد و آمد ببستان راست پا.کمال خجندی (از ارمغان آصفی
دچار آمدنلغتنامه دهخدادچار آمدن . [ دُ م َ دَ ] (مص مرکب ) دچار شدن . دچار گشتن . رجوع به دچار شدن شود.
در سر آمدنلغتنامه دهخدادر سر آمدن . [ دَس َ م َ دَ ] (مص مرکب ) از سر به زمین افتادن . لغزیدن بطرف زمین . در اصطلاح امروز، سکندری رفتن . (فرهنگ لغات و اصطلاحات مثنوی ). کب . به سر درآمدن : گفت من بسیار میافتم برودر گریوه وْ راه و در بازار و کوخاصه از بالای کُه تا
درآمدنلغتنامه دهخدادرآمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) داخل شدن . درون شدن . درون رفتن . ورود کردن . وارد شدن . وارد گشتن . به درون شدن . فروشدن . بدرون آمدن . اندرآمدن . دخول کردن . داخل گردیدن . اِتِّلاج . اِدِّخال . (منتهی الارب ). انخراط. (دهار). اندخال . اندکام . انغلال . (منتهی الارب ). انق
دراز آمدنلغتنامه دهخدادراز آمدن . [ دِ م َ دَ ] (مص مرکب ) دراز شدن . طولانی گشتن . طویل شدن .- دراز آمدن سخن ؛ طولانی شدن آن : بیا و گونه ٔ زردم ببین و نقش بخوان که گر حدیث نویسم سخن دراز آید.سعدی .