آمرلغتنامه دهخداآمر. [ م ِ ] (ع ص ) فرماینده . فرمانده . کارفرما. صاحب امر. ج ، آمِرین . || (اِ) ششم روز از ایام عجوز یا چهارم روز آن .
آمرفرهنگ فارسی معین(مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) امر کننده ، فرماینده . 2 - ( اِ.) روز ششم یا چهارم از ایام عجوز.
چکشhammerواژههای مصوب فرهنگستان1. بخشی از سازوکار پیانو که به سیمها ضربه میزند 2. نوعی کوبه که برای نواختن بر برخی سازهای کوبهای به کار میرود
آمرزشلغتنامه دهخداآمرزش . [ م ُ زِ ] (اِمص ) بخشیدن خدای تعالی گناه را بر بنده پس از مرگ . مغفرت . غفران . درگذرانیدن از. درگذشتن از خطا. عفو. بخشش . بخشایش . صفح . رحمت . تجاوز. بخشیدن شاه یا مهتری خطای رعیت یا کهتری را : گر آمرزش آید ز یزدان پاک شما را ز خون ب
آمرزگارلغتنامه دهخداآمرزگار. [ م ُ ] (ص مرکب ) آمرزشکار. آمرزنده . غافر. غفور. غفار. عَفُوّ. حسن التجاوز. کریم الصفح . جمیل الصفح . رحیم . راحم . بخشاینده : گناه من ار نامدی در شمارتو را نام کی بودی آمرزگار؟نظامی .
آمرزگاریلغتنامه دهخداآمرزگاری . [ م ُ ] (حامص مرکب ) غفران . مغفرت . عفو. صفح . تجاوز. رحمت : جز این کاعتمادم بیاری ّ تُست امیدم به آمرزگاری ّ تُست .سعدی (بوستان ).
خاطرخراشلغتنامه دهخداخاطرخراش . [ طِ خ َ ] (نف مرکب ) امر غیرملایم . امر ناراحت کننده . امر غیرمطبوع .
آمر باحکام الغتنامه دهخداآمر باحکام ا. [ م ِ رُ ب ِ اَ مِل ْ لاه ] (اِخ ) لقب ابوعلی منصور، از خلفای فاطمی مصر. در سال 495 هَ .ق . به پنجسالگی او را بخلافت برداشتند و در سنه ٔ 524 بقتل رسید.
آمرزشلغتنامه دهخداآمرزش . [ م ُ زِ ] (اِمص ) بخشیدن خدای تعالی گناه را بر بنده پس از مرگ . مغفرت . غفران . درگذرانیدن از. درگذشتن از خطا. عفو. بخشش . بخشایش . صفح . رحمت . تجاوز. بخشیدن شاه یا مهتری خطای رعیت یا کهتری را : گر آمرزش آید ز یزدان پاک شما را ز خون ب
آمرزگارلغتنامه دهخداآمرزگار. [ م ُ ] (ص مرکب ) آمرزشکار. آمرزنده . غافر. غفور. غفار. عَفُوّ. حسن التجاوز. کریم الصفح . جمیل الصفح . رحیم . راحم . بخشاینده : گناه من ار نامدی در شمارتو را نام کی بودی آمرزگار؟نظامی .
دوس آمرلغتنامه دهخدادوس آمر. [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح گیاه شناسی ) تاجریزی . از تیره ٔ سولاناسه ، قسمت قابل مصرف آن ساق و ماده ٔ مؤثر آن سولانین است . (از کارآموزی داروسازی ص 186).
مآمرلغتنامه دهخدامآمر. [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مُؤتَمِر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مؤتمر و مآمیر شود.
تآمردیکشنری عربی به فارسیساخت وپاخت کردن , تباني کردن , توطله چيدن , توطله چيدن براي کار بد , هم پيمان شدن , درنقشه خيانت شرکت کردن , دسيسه کردن , نقشه کشيدن , تدبير کردن