آموتلغتنامه دهخداآموت . (اِ) آشیان مرغان شکاری مانند باز و عقاب و شاهین . آشیانه : بر قله ٔقاف بخت و اقبال آموت عقاب دولت تست . منجیک .و الموت ، مرکب از آلُه ْ به معنی عقاب و موت مخفف آموت به معنی آشیان است .
آموتفرهنگ فارسی عمیدآشیانۀ پرندگان شکاری؛ آشیان: ◻︎ بر قلهٴ قاف بخت و اقبال / آموت عقاب دولت توست (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۰).
حمودلغتنامه دهخداحمود. [ ح َ ] (ع ص ) ستوده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). محمود. (اقرب الموارد). مرد ستوده . (آنندراج ). || ستاینده و حامد. (اقرب الموارد).
حمودلغتنامه دهخداحمود. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودحله بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر کنار رودحله . ناحیه ای است واقع در جلگه ، گرمسیر و مرطوب و مالاریائی است . دارای 184 تن سکنه میباشد. از رودحله مشروب میشود. محصولاتش غلات . اهالی به کشاورزی گذران میکنند.
حموضلغتنامه دهخداحموض . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَمض . رجوع به حمض شود. || (مص ) شور گیاه خوردن شتران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شوره خوردن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). || مکروه داشتن چیزی را. || آرزوی چیزی کردن . (منتهی الارب ).
یهموتلغتنامه دهخدایهموت . [ ی َ ] (اِخ ) مرادف نون یعنی حوتی است که زمین هفتم بر پشت آن است و چنانکه در المزهر و روح البیان آمده است آن را لوتیاء نیز نامند و معلوم است که میان آن و زحل که در فلک هفتم است فاصله ٔ بسیار بعید باشد. شهاب خفاجی در حاشیه ای که بر بیضاوی نوشته در اول سوره ٔ نون گوید:
اموتلغتنامه دهخدااموت . [ اَم ْ وَ ] (ع ص ) ما اموته ؛ چه مرده دل است او. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
اموتلغتنامه دهخدااموت . [ اُ م ُوْ وَ ] (ع مص ) کنیزک گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند ماکنت امة و لقد اموت اموة؛یعنی کنیزک نبودی و کنیزک گردیدی . و همچنین : امیت اموة. (از ناظم الاطباء) .