آمودنلغتنامه دهخداآمودن . [ دَ] (مص ) آمیختن . درهم کردن . آمیخته شدن : فسونی چند با خواهش برآمودفسون کردن ببابل کی کند سود؟ نظامی .|| ترصیع. درنشاندن ، چنانکه گوهری را : در آمودن آن همایون بنانماند ا
آمودنفرهنگ فارسی عمید۱. ساختن.۲. آراستن: ◻︎ در آمودن آن همایونبنا / نماند ایچ باقی به گنجینهها (دقیقی: ۱۱۳).۳. در رشته کشیدن.۴. آماده کردن.۵. آمیختن؛ درهم کردن.۶. (مصدر لازم) آراسته شدن.۷. آمیخته شدن.
آمودنفرهنگ فارسی معین(دَ) (مص م .) 1 - ساختن ، آراستن . 2 - جادادن گوهر در انگشتر. 3 - به نخ کشیدن گوهرها و مهره ها. 4 - زینت دادن . 5 - آماده .
عمودانلغتنامه دهخداعمودان . [ ع َ] (ع اِ) تثنیه ٔ عمود. مراد دو پای انسان است . (از فرهنگ علوم عقلی از رسائل اخوان الصفا ج 2 ص 322).
آمادنلغتنامه دهخداآمادن . [ دَ ] (مص ) ساختن . بساختن . بسیجیدن . بسغدن . سغدن . آسغدن . برساختن . مهیا کردن . مهیا شدن . تهیه . آماده کردن . آماده شدن . آراستن . معدات فراهم کردن . مستعد کردن . ساز کردن . راست کردن . تیارکردن . || پر و مملو گردانیدن . (برهان ).
آمادنفرهنگ فارسی عمید۱. آماده ساختن؛ آماده کردن؛ مهیا کردن؛ فراهم کردن؛ ساختن؛ بسیجیدن.۲. آراستن.۳. (مصدر لازم) آماده شدن؛ مهیا شدن.
درآمودنلغتنامه دهخدادرآمودن . [ دَ دَ ](مص مرکب ) آمودن . ترصیع. جواهر نشاندن : حاصلی نیست زین درآمودن جز به پیمانه باد پیمودن .نظامی .
درآمودنلغتنامه دهخدادرآمودن . [ دَ دَ ](مص مرکب ) آمودن . ترصیع. جواهر نشاندن : حاصلی نیست زین درآمودن جز به پیمانه باد پیمودن .نظامی .