آهن دلیلغتنامه دهخداآهن دلی . [ هََ دِ ] (حامص مرکب ) قسوت . قساوَت . || شکیبائی بیش از حد : گفتم آهن دلی کنم چندی ندهم دل بهیچ دلبندی وآنکه را دیده بر دهان تو رفت هرگزش گوش نشنود پندی .سعدی .
آهن دلیفرهنگ فارسی عمیدسختدلی یا شکیبایی و مقاومت: ◻︎ گفتم آهندلی کنم چندی / ندهم دل به هیچ دلبندی (سعدی۲: ۵۶۴).
آییننامۀ بینالمللی امنیت کشتیها و تسهیلات بندریinternational ship and port facility codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که سازمان بینالمللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتیها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازمالاجراست اختـ . آییننامۀ باکوب ISPS code
هاهنلغتنامه دهخداهاهن . (اِخ ) (هان ) اتو. شیمیدان معاصر و کاشف معروف آلمانی که موفق به شکافتن اتم اورانیوم گشت و بدین سبب در سال 1944 م . به اخذ جایزه ٔ نوبل نائل شده وی در سال 1879 م . در فرانکفورت به دنیا آمد. در دانشگاهها
سندان دلیلغتنامه دهخداسندان دلی . [ س ِ دِ ] (حامص مرکب ) سخت دلی . آهن دلی . مقابل نرم دلی : بسندان دلی روی درهم مکش بتندی فرامش مکن وقت خوش .سعدی .
پری زدهلغتنامه دهخداپری زده . [ پ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مصروع . جن زده . مجنون . مسفوع . شَبزَق : بمن نمای رخ و اندکی بمن ده دل که با پری زده دارند اندکی آهن . سوزنی .بتی پری رخ و آهن دلی و بی ر
پریرخلغتنامه دهخداپریرخ . [ پ َ ری رُ] (ص مرکب ) که روی چون پری دارد. پریرخسار. پریچهره . پریروی . خوبروی . بسیارزیبا. فرشته روی : خردمند را گردیه نام بودپریرخ دلارام بهرام بود. فردوسی .پریرخ شده شادمان نویدهمی بدنهان را ز دل بد
چندیلغتنامه دهخداچندی . [ چ َ ] (ق مبهم ) چند. که مقدار مجهول غیرمعین باشد. (برهان ). چند است ، یعنی یکچند. (آنندراج ) (انجمن آرا). هر مقدار نامعین و نامعلوم . بعضی و قدری . (ناظم الاطباء). عده ای : همه لشکر چین بهم برشکست بسی کشت و افکند و چندی بخست . <p c
دلبندلغتنامه دهخدادلبند. [ دِ ب َ ] (نف مرکب ) که دل را ببندد. دربندکننده ٔ دل . اسیرکننده ٔدل . عاشق کش . جاذب . دلکش . دلبر : زلفش کمنددلبند و غمزه اش ناوک جان شکار. (سندبادنامه ص 237).پریچهره بتان شوخ دلبندز خال و لب سرشته مش
آهنلغتنامه دهخداآهن . [ هََ ] (اِ) (از پهلوی آسین ) گوهری کانی که بندرت خالص و غالباً مخلوط با سایر اجسام یافته میشود، و آن بیش از همه ٔ فلزات محتاج الیه آدمی و در تمام صنایع بکار است و در هر جای حتی در نباتات و آبهای معدنی نیز وجود دارد. حدید : نه پادیر باید ترا
آهنفرهنگ فارسی عمید۱. فلزی خاکستریرنگ، چکشخور و رسانای جریان الکتریسته که در هوای مرطوب به راحتی زنگ میزند. در ۱۵۳۰ درجه سانتیگراد گداخته میشود و در ۸۰۰ درجه نرم و سرخ میگردد. در صنعت کاربرد فراوان دارد.۲. هر چیزی که از آهن ساخته شده باشد.
در آهنلغتنامه دهخدادر آهن . [ دَ رِ هََ ] (اِخ ) نامی است که ابن فقیه برای دروازه ٔ بخارا در سمرقند، آورده . (از شرح احوال رودکی ص 128). و رجوع به در آهنین شود.
درخت آهنلغتنامه دهخدادرخت آهن . (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اَنجیلی که درختی است جنگلی مخصوص شمال ایران و چوب بسیار محکمی دارد، و آنرا دَمیر آغاجی یعنی درخت آهن نیز نامند. (از دائرةالمعارف فارسی ).
خرده آهنلغتنامه دهخداخرده آهن . [ خ ُ دَ / دِ آ هََ ] (اِ مرکب ) ریزه های آهن . تکه های کوچک آهن . قطعات ریز آهن . (یادداشت بخط مؤلف ).
چاه آهنلغتنامه دهخداچاه آهن . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیکنان بخش بشرویه شهرستان فردوس که در 50 هزارگزی شمال بشرویه و 10هزارگزی نیکنان واقع شده ، کوهستانی و گرمسیر است و 15 تن سکنه دارد.
چرک آهنلغتنامه دهخداچرک آهن . [ چ ِ ک ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زنگ آهن . (ناظم الاطباء). || کثافت آهن که در آتش جدا میشود.