آهنجلغتنامه دهخداآهنج . [ هََ ] (نف مرخم ) در کلمات مرکبه چون آب آهنج و جان آهنج و دم آهنج و سکارآهنج و عالم آهنج و کفن آهنج و گوشت آهنج و معده آهنج ، به معنی آهنجنده یعنی برآورنده و برکننده و بیرون کننده و برکشنده است : آفریده مردمان مر رنج راپیشه کرده رنج جان
آهنجفرهنگ فارسی عمید۱. = آهنجیدن۲. آهنجنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تیغآهنج، جانآهنج، دمآهنج، شمشیرآهنج.
آهنجفرهنگ فارسی معین(هَ) (ص فا.) در ترکیب با کلمات معنای «بیرون آورنده » «برکشنده » می دهد مانند: میخ آهنج ، جان آهنج .
اعنشلغتنامه دهخدااعنش . [ اَ ن َ ] (ع ص ) آنکه او را شش انگشت باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که دارای شش انگشت باشد. (ناظم الاطباء). آنکس که او را شش انگشت است . (از اقرب الموارد). شش انگشتی . (یادداشت بخط مؤلف ). شش انگشت و انثی : عَنْشاء. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ).
اعنزلغتنامه دهخدااعنز. [ اَ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ عَنز، ماده بز و آهوی ماده و جز آن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
دم آهنجلغتنامه دهخدادم آهنج . [ دَ هََ ] (ص مرکب ) بادآلود و متورم .(ناظم الاطباء). || به دم کشنده . دم آهنگ . بلعنده . که چون اژدها به دم کشد و بکشد : اگر زآنکه خواهی بیابی رهاز چنگ دم آهنج نر اژدها. فردوسی .بدو گفت ای مردم بی بها<br
ریم آهنجلغتنامه دهخداریم آهنج . [ هََ ] (اِ مرکب ) ریم آهنگ . بیخی است از گیاه که آن را خرغول گویند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بیخ خرغول . (ناظم الاطبا). معرب ریم آهنگ . (انجمن آرا) (برهان ). ریم آهنگ . ریشه ٔ بارهنگ است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریم آهنگ و خرغول و بارهنگ شود.
گوشت آهنجلغتنامه دهخداگوشت آهنج . [ هََ ] (اِ مرکب ) قلابی را گویند که بدان گوشت از درون دیگ بیرون آرند. (برهان ). گوشت کش . (از انجمن آرا). منشال . (دهار). و رجوع به گوشت آهنگ شود. || غلیواج را نیز گفته اند که زغن باشد. (برهان ). غلیواج را نیز گویند که گوشت ربا باشد. (انجمن آرا). گوشت ربا. رجوع ب
آهنجندهلغتنامه دهخداآهنجنده . [ هََ ج َ دَ / دِ ] (نف ) برکشنده . بیرون کشنده . || برکننده . || جاذب .
آهنجهلغتنامه دهخداآهنجه . [ هََ ج َ / ج ِ ] (اِ) ریسمانی که جولاهان در آخر کار بندند و بر سقف خانه استوار کنند. (السامی فی الاسامی ). هو الرسن الذی یجر به الغزل حالة المسح فی الصخر و غیرها. (فرهنگ شعوری ، از مشکلات ) : ز تشریف صاحب
آهنجیدنلغتنامه دهخداآهنجیدن . [ هََ دَ ] (مص )بیرون کردن . بدر آوردن . کشیدن . لنجیدن : گفت فردا نشتر آرم پیش توخود بیاهنجم ستیم از ریش تو. رودکی .بگویم چه گوید چهارند یاران بیاهنجم از مغز تیره بخارش . ناصرخس
آهنجیدهلغتنامه دهخداآهنجیده . [ هََ دَ / دِ ] (ن مف ) بیرون کرده . برکشیده . مسلول . مشهر. آخته . آهیخته . آهخته . || مسلوب . برکنده . || مجذوب .
مردم آهنگلغتنامه دهخدامردم آهنگ . [ م َ دُ هََ ] (نف مرکب ) مردم کش . مردم آهنج . رجوع به مردم آهنج شود. || (اِ مرکب ) سلاح کجی است مانند چوگان که آن را مردگیر هم گویند و معرب آن مردم آهنج است . (از برهان قاطع). رجوع به مردآهنگ و مردم آهنج شود.
گوشت آهنگلغتنامه دهخداگوشت آهنگ . [ هََ ] (اِ مرکب ) بر وزن و معنی گوشت آهنج است که قلاب گوشت از دیگ برآوردن باشد. (برهان ). و رجوع به گوشت آهنج شود. || غلیواج . (برهان ) (آنندراج ). گوشت ربا. و رجوع به گوشت آهنج شود.
ریم آهنگلغتنامه دهخداریم آهنگ . [ هََ ] (اِ مرکب ) ریم آهنج . بیخ خرغول . (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی ریم آهنج است که بیخ خرغول باشد و آن چرک ریم زخم را پاک سازند و ریم آهنج معرب آن است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به خرغول و ریم آهنج و بارهنگ شود. || آنچه که بدان چیزی را پاک کنند. (فرهنگ فارسی
دم آهنگلغتنامه دهخدادم آهنگ . [ دَ هََ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه بسختی نفس می کشد. (ناظم الاطباء). دم آهنج . رجوع به دم آهنج شود.
بزل مفصلarthrocentesisواژههای مصوب فرهنگستانبیرون کشیدن مایع داخل مفصل با استفاده از سوزن متـ . بندآهنج
آهنجندهلغتنامه دهخداآهنجنده . [ هََ ج َ دَ / دِ ] (نف ) برکشنده . بیرون کشنده . || برکننده . || جاذب .
آهنجهلغتنامه دهخداآهنجه . [ هََ ج َ / ج ِ ] (اِ) ریسمانی که جولاهان در آخر کار بندند و بر سقف خانه استوار کنند. (السامی فی الاسامی ). هو الرسن الذی یجر به الغزل حالة المسح فی الصخر و غیرها. (فرهنگ شعوری ، از مشکلات ) : ز تشریف صاحب
آهنجیدنلغتنامه دهخداآهنجیدن . [ هََ دَ ] (مص )بیرون کردن . بدر آوردن . کشیدن . لنجیدن : گفت فردا نشتر آرم پیش توخود بیاهنجم ستیم از ریش تو. رودکی .بگویم چه گوید چهارند یاران بیاهنجم از مغز تیره بخارش . ناصرخس
آهنجیدهلغتنامه دهخداآهنجیده . [ هََ دَ / دِ ] (ن مف ) بیرون کرده . برکشیده . مسلول . مشهر. آخته . آهیخته . آهخته . || مسلوب . برکنده . || مجذوب .
دژآهنجلغتنامه دهخدادژآهنج . [ دُ هََ ] (ص مرکب ) دژآهنگ . بدخوی .(برهان ). بدخوی و ترش روی . (ناظم الاطباء). تندخلق . || خشمگین و سهمناک و بدکردار. (برهان ). خشمگین و غضبناک . || (اِ مرکب ) تیر تخش . (برهان ) (آنندراج ). || زوبین . (برهان ). سنان کوچک . (آنندراج ). نیزه ٔ کوچک نوک تیز. (ناظم ال
دم آهنجلغتنامه دهخدادم آهنج . [ دَ هََ ] (ص مرکب ) بادآلود و متورم .(ناظم الاطباء). || به دم کشنده . دم آهنگ . بلعنده . که چون اژدها به دم کشد و بکشد : اگر زآنکه خواهی بیابی رهاز چنگ دم آهنج نر اژدها. فردوسی .بدو گفت ای مردم بی بها<br
دودآهنجلغتنامه دهخدادودآهنج . [ هََ ] (اِ مرکب ) دودآهنگ . (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). دوددان . رجوع به دودآهنگ شود.
ریم آهنجلغتنامه دهخداریم آهنج . [ هََ ] (اِ مرکب ) ریم آهنگ . بیخی است از گیاه که آن را خرغول گویند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بیخ خرغول . (ناظم الاطبا). معرب ریم آهنگ . (انجمن آرا) (برهان ). ریم آهنگ . ریشه ٔ بارهنگ است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریم آهنگ و خرغول و بارهنگ شود.
شکارآهنجلغتنامه دهخداشکارآهنج . [ ش ِ هََ ] (اِ مرکب ) آلت چوبینی که بدان صیقل میکنند و چیز را جلا میدهند. || سیخی چوبین مر نانوایان را که دارای قلاب آهنین میباشدو بدان نان را از تنور برمیگیرند. (ناظم الاطباء).