آورلغتنامه دهخداآور. [ وَ ] (ق ) یقیناً. بالقطع. براستی . راست . (صحاح الفرس ). صحیح . بتحقیق . (فرهنگ اسدی ، خطی ). برتحقیق : کسی را که باشد بدل مهر حیدرشود سرخ رو در دو گیتی به آور. رودکی .اگر دیده بگردون برگماردز سهمش پاره
آورلغتنامه دهخداآور. [ وَ ] (نف مرخم ) مخفف آورنده : بارآور. برآور: درختی بارآور یا برآور. دین آور. سودائی زیان آور. معاملتی سودآور. شرم آور. ننگ آور : جهاندار گفتا به نام خدای بدین نام دین آور پاکرای . دقیقی .به ره هست چندانکه آی
آورفرهنگ فارسی عمید۱. = آوردن۲. آورنده؛ دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بارآور، سودآور، شرمآور، ننگآور.
آورفرهنگ فارسی عمید۱. یقین؛ ایمان؛ اعتقاد؛ باور.۲. (قید) راست؛ درست؛ به قطع و یقین: ◻︎ زمانِ گذشتهست کاندر گذشت او / ازیرا کش اندر نیابد کس آور (عنصری: ۴۴).
افزارهآگاهdevice-awareواژههای مصوب فرهنگستانویژگی نرمافزاری که از اطلاعات موجود در درخواستهای اینترنتی برای شناسایی مرورگر یا افزارة همراه و تعیین قابلیتهای آن بهرهگیری میکند
توانآگاهpower-awareواژههای مصوب فرهنگستانویژگی افزاره یا سامانهای که از چگونگی بهرهگیری بهینه از توان الکتریکی برای انجام کارها آگاهی دارد
رایانش بافتآگاهcontext-aware computingواژههای مصوب فرهنگستانمتناسبسازی بهرهبرداری از خدمات رایانشی بهصورت خودکار برای هر کاربر براساس اطلاعات بافتاری، مانند مکان و حرکات کاربر و صدا و دمای محیط
رایانش توانآگاهpower-aware computingواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از مؤلفهها و اجزای توانآگاه در رایانش برای صرفهجویی در مصرف انرژی
سامانۀ بافتآگاهcontext-aware systemواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که با توجه به موقعیت یا بافت اطلاعات یا خدمات مناسب به کاربر ارائه میدهد
آورچهلغتنامه دهخداآورچه .[ وَ چ َ / چ ِ ] (اِ) به معنی آوارجه است که دفتر حسابهای پراکنده باشد. (برهان ). رجوع به آوارجه شود.
آوردیدنلغتنامه دهخداآوردیدن . [ وَ دی دَ ] (مص ) حمله کردن . جنگ آوری . (برهان ). رزم دادن . نبرد. حرب و مجادله کردن .
آورجهلغتنامه دهخداآورجه .[ وَ ج َ / ج ِ ] (اِ) به معنی آوارجه است که دفتر حسابهای پراکنده باشد. (برهان ). رجوع به آوارجه شود.
آورچهلغتنامه دهخداآورچه .[ وَ چ َ / چ ِ ] (اِ) به معنی آوارجه است که دفتر حسابهای پراکنده باشد. (برهان ). رجوع به آوارجه شود.
آوردیدنلغتنامه دهخداآوردیدن . [ وَ دی دَ ] (مص ) حمله کردن . جنگ آوری . (برهان ). رزم دادن . نبرد. حرب و مجادله کردن .
آورجهلغتنامه دهخداآورجه .[ وَ ج َ / ج ِ ] (اِ) به معنی آوارجه است که دفتر حسابهای پراکنده باشد. (برهان ). رجوع به آوارجه شود.
دانش آورلغتنامه دهخدادانش آور.[ ن ِ وَ ] (نف مرکب ) آورنده ٔ دانش . حامل علم . عرضه کننده ٔ دانش و علم و فضل . عالم . دانشمند : آن دانش آوری که رزین فهم فیلسوف در بحر دانشش نتواند زدن شنا.اسدی .
دنبه آورلغتنامه دهخدادنبه آور. [ دُم ْ ب َ / ب ِ وَ ] (نف مرکب ) الیانه . الیاء (در مؤنث ). آلی . اَلی ّ. الیان (در مذکر): نعجة الیانة؛ میش دنبه آور. بزرگ دنبه . کلان دنبه . گوسپند و بره ای که دنبه ٔ بزرگ دارد. (یادداشت مؤلف ).
پیام آورلغتنامه دهخداپیام آور. [ پ َوَ ] (نف مرکب ) رسول . آنکه واسطه ٔ ابلاغ سخنی و گفتاری از کسی بدیگری باشد خواه زبانی و خواه بنوشته . پیغام آور. قاصد. (شعوری ). ایلچی . (شعوری ) : رسولی رسیده ست با رای و هوش پیام آوری چون خجسته سروش . نظام
خبرآورلغتنامه دهخداخبرآور. [ خ َ ب َ وَ ] (نف مرکب ) آورنده ٔ خبر. آنکه خبر از جایی به جای دیگر برد : خبرآور تویی و نامه سپار. خاقانی .|| (اِ مرکب ) قاصدک . گیاهی است سبک وزن و گلوله مانند با تارهای سفید.
خجالت آورلغتنامه دهخداخجالت آور. [ خ َ / خ ِ ل َوَ ] (نف مرکب ) موجب خجالت . باعث تشویر. باعث شرم ساری . شرمسارکننده . خجالت آورنده مرکب از «خجالت » و «آور» است که «آور» اسم فاعل مرخم از «آوردن » میباشد.