آوردگهلغتنامه دهخداآوردگه . [ وَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) آوردگاه . رزمگاه . میدان . میدان جنگ : به آوردگه رفت نیزه به دست [ سیاوش ]عنان را بپیچید چون پیل مست . فردوسی .به آوردگه شد سپه ، پهلوان بقلب اندرون با گروه گوان . <p class
آوردهلغتنامه دهخداآورده . [ وَدَ / دِ ] (ن مف ) بحاصل کرده . ابداع کرده : وی باد صبا اینهمه آورده ٔ تست .سراج قمری .
اوردهلغتنامه دهخدااورده . [ اَ رِ دَ ](ع اِ) ج ِ ورید. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رگهای گردن . (آنندراج ). رجوع به ورید شود.
خروشان کردنلغتنامه دهخداخروشان کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بفریاد درآوردن : به آوردگه بر سرافشان کنیم همه لشکر گو خروشان کنیم .فردوسی .
پرخاشگاهلغتنامه دهخداپرخاشگاه . [ پ َ ] (اِ مرکب ) پرخاشگه . میدان جنگ . آوردگاه . آوردگه : بپرخاشگه جان ستان دیدمت قوی دست و چابک عنان دیدمت .نظامی .
لاونلغتنامه دهخدالاون . [ وَ] (اِ) نام محلی و معرکه ای در شاهنامه : به لاون به جنگ آزمودی مرابه آوردگه در ستودی مرا. فردوسی .در فرهنگها این کلمه را لادن به دال مهمله ضبط کرده اند و ظاهراً لاون تصحیف آن است .
سرافشان کردنلغتنامه دهخداسرافشان کردن . [ س َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سر انداختن . قطع کردن و جدا کردن سر : برآریم گرد از کمینگاهشان سرافشان کنیم از بر ماهشان . فردوسی .سپه را همه دل خروشان کنیم به آوردگه بر سرافشان کنیم .<p class="