آورکلغتنامه دهخداآورک . [ وَ رَ ](اِ) تاب . اَورک . و آن طنابی است دو سوی آن بر بالائی استوار کرده که بر آن نشسته در هوا آیند و روند.
آورکفرهنگ فارسی عمیدریسمانی که دو طرف آن را به جای بلند ببندند و در وسط آن بنشینند و به جلو و عقب حرکت کنند؛ بادپیچ؛ تاب.
اورقلغتنامه دهخدااورق . [ اَ رَ ] (ع اِ) خاکستر. || (ص ) شتر خاکسترگون که از جهت گوشت خوشتر از سایر شتران است نه از جهت سیر و عمل . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). اشتر سیاه که اندک مایه ٔ سپیدی با آن آمیخته بود. (مهذب الاسماء). || از رنگهای اسب است . اگر سیاهی رنگ اسب به اندک سپیدی بزند
اورکلغتنامه دهخدااورک . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
اورکلغتنامه دهخدااورک . [ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف دیناری هفت لنگ . (جغرافیای سیاسی کیهان ). این طایفه دارای شعب زیر است : خواجه ، زنگی ، قلعه سروی ، غلام موزرموئی ، کشی خالی ، اولاد حاجی علی ، غریبی ، جلالی ، ممسنی .
اورکلغتنامه دهخدااورک . [ اَ رَ ] (اِ) آورک . ریسمانی که در شاخ درخت و مانند آن آویزند و کودکان در ایام عید نوروز در آن نشسته درهوا آیند و روند کنند. (از ناظم الاطباء) (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (هفت قلزم ) (آنندراج ) : هرکه را عقل باشد و فرهنگ نزد او اورک اس
اورکلغتنامه دهخدااورک . [ اَ رَ ] (ع ص ) بزرگ سرین . (مهذب الاسماء). مرد بزرگ ران . (ناظم الاطباء). مرد بزرگ برسوی ران . مؤنث آن ورکاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غریبیلغتنامه دهخداغریبی . [ غ َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ اورک هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74). رجوع به اورک شود.
غلام موزرموئیلغتنامه دهخداغلام موزرموئی . [ غ ُ ؟ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ اورک هفت لنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74). رجوع به اورک شود.
چهاربتی چهلغتنامه دهخداچهاربتی چه . [ چ َ ب َ چ َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ اورک هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74). رجوع به طایفه ٔ اورک شود.