آوشنلغتنامه دهخداآوشن . [ ش َ ] (اِ) آویشن . اَوشن . یَوشن . سَعتر.و اینکه بعض فرهنگ نویسان کاکوتی را مرادف دیگر این کلمه آورده اند غلط است ، چه کاکوتی گیاه دیگری است .
آویشنلغتنامه دهخداآویشن . [ ش َ ] (اِ) صعتر. سعتر. آویشه . آویش . اوشه . اوشن . یوشن . پودنه ٔ برّی . پودینه ٔ صحرائی . پودنه ٔ کوهی . زلف شاهدان : چه کنی دنیا بی دین و خرد زیراک خوش نباشد بی نان ترّه و آویشن . ناصرخسرو.اکنون نچرد گ
اوشنلغتنامه دهخدااوشن . [ اَ ش َ ] (ع اِ) آنکه با دیگری بیامیزد و بنشیند با وی و بخورد طعام وی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آنکه بنزد کس آید و بر سفره ٔ او نشیند و با وی طعام خورد. (از اقرب الموارد).
اوشنلغتنامه دهخدااوشن . [ اِ ش ِ ] (اِ) کاکوتی و آن گیاهی است که بعربی سعتر بری خوانند. (هفت قلزم ). آویشن .
اوشینلغتنامه دهخدااوشین . [ اَ ] (اِ) مرزنجوش صحرایی . || آلتی از چوب و مانند پنجه و دسته دار به بزرگی پارو که خرمن کوبیده را بدان باددهند و کاه را از دان سوا نمایند. (ناظم الاطباء).
اوشنلغتنامه دهخدااوشن . [ اِ ش ِ ] (اِ) کاکوتی و آن گیاهی است که بعربی سعتر بری خوانند. (هفت قلزم ). آویشن .
آویشنفرهنگ فارسی معین(شَ)( اِ.)گیاهی است معطر و صحرایی با گل های سفید و برگ های کوچک شبیه نعناع . آویشم ، آویشه ، آویشنه یا آوشن هم گویند.
اوشنلغتنامه دهخدااوشن . [ اَ ش َ ] (ع اِ) آنکه با دیگری بیامیزد و بنشیند با وی و بخورد طعام وی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آنکه بنزد کس آید و بر سفره ٔ او نشیند و با وی طعام خورد. (از اقرب الموارد).
سعترفرهنگ فارسی عمیدگیاهی بیابانی، دارای برگهای ریز و گلهای کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار میرود؛ مرزه؛ اوشه؛ اوشن؛ کالونی.
شنلغتنامه دهخداشن . [ ش َ ] (پسوند) در برخی از کلمات مثل این است که معنی جای میدهد: گلشن ، جوشن ،«گوشن »، روشن ، اشن ، پشن ، اوشن ، آبشن ، دوشن ، در گلشن و تبشن (به معنی آب گرم معدنی ). (یادداشت مؤلف ).