آچاردنلغتنامه دهخداآچاردن . [ دَ ](مص ) آچاریدن . چاشنی و آچار بطعام زدن : عذرطرازی که میر توبه ام اشکست نیست دروغ ترا خدای خریدارراست نگردد دروغ و مکر بچاره معصیتت را بدین دروغ میاچار. ناصرخسرو.دیو است جهان که زهر قاتل را<br
آچاردنفرهنگ فارسی عمید۱. درهم آمیختن: ◻︎ فلک مر خاک را ای خاکخور در میوه و دانه / ز بهر تو به شور و چرب و شیرین میبیاچارد (ناصرخسرو: ۲۰۲).۲. چاشنی و آچار به خوراک زدن.
آردنلغتنامه دهخداآردن . [ دَ ] (اِ) ظرفی چون طبقی با سوراخهای بسیار که طباخان و حلوائیان بر سر دیگ نهند و روغن و شیره و ترشی و غیر آن بدان پالایند. آبکش . پالاون . پالونه . ترشی پالا. ماشو. ماشوب . سماق پالا. اَردَن . پالوانه . زازل . || کفگیر. || (اِخ ) نام ولایتی . (برهان قاطع).
آردنلغتنامه دهخداآردن . [ دَ ] (مص ) مخفف آوردن ، چون تانستن مخفف توانستن . این مصدرغیرمستعمل لکن مشتقات از آن معمول است : درنگ آرا سپهر چرخ واراکیاخن تَرْت باید کرد کارا. رودکی .لعل می را ز درج خم برکش در کدو نیمه کن بنزد من آ
آژیریدنلغتنامه دهخداآژیریدن . [ دَ ] (مص ) هشیار کردن . || بانگ زدن . خروشیدن . || آگاهانیدن . خبردار کردن . خبردار گفتن . اعلام . اعلان . || مهیا ساختن .
پاردنلغتنامه دهخداپاردن . [ دُ ] (فرانسوی ، اِ) بخشایش . عفو. اغماض . آمرزش . گذشت . غفران . مغفرت . || عذر میخواهم . پوزش می طلبم . ببخشید. عفو کنید.
بیاچاریدنلغتنامه دهخدابیاچاریدن . [ دَ ] (مص ) آچاردن . آچاریدن : که مر این خاک ترش را تو چو طباخان می ببوی و مزه و رنگ بیاچاری . ناصرخسرو.رجوع به آچاردن و آچاریدن شود.