آکندنیلغتنامه دهخداآکندنی . [ ک َ دَ ] (ص لیاقت ، اِ) آگندنی . آکَنه . آکَنش . حَشو : ز پوشیدنی هم ز افکندنی ز گستردنی هم ز آکندنی . فردوسی .ز پوشیدنی هم ز آکندنی ز هر سو بیاورد آوردنی .فردوسی .
آکندنیفرهنگ فارسی عمید۱. در خور آکندن؛ لایق آکندن: ◻︎ زر آن آتشی نیست کآکندنیست / شراریست کز خود پراکندنیست (نظامی۶: ۱۰۹۲).۲. آکند و آکنش.۳. آنچه با آن درون چیزی را پر کنند.
آکندنلغتنامه دهخداآکندن . [ک َ دَ ] (مص ) پر کردن . انباشتن . امتلاء : نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند. رودکی .بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی بیاکنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار. <p class="au
آکنیدنلغتنامه دهخداآکنیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) آکندن . پرکردن . انباشتن . || جای دادن : آنکه اندر جهان ندارد گُنج چون توان آکنیدنش در کُنج ؟ اوحدی . || به خاک سپردن . دفن کردن . زیر خاک کردن . دفین کردن : مر
آکندنفرهنگ فارسی عمیدپر کردن؛ انباشتن: ◻︎ نکوشم به آکندن گنج من / نخواهم پراگندن انجمن (فردوسی: ۶/۵۹۷ حاشیه).
ناکندنیلغتنامه دهخداناکندنی . [ ک َ دَ ] (ص لیاقت ) غیرقابل کندن . || ناآکندنی . مقابل آکندنی . رجوع به آکندنی شود.
آگنلغتنامه دهخداآگن . [ گ َ ] (اِ) آکندنی باشد، مثل آنچه در جامه و لحاف و بالش کنند از پنبه و پشم و غیره . || (نف مرخم ) آکن . به معنی پرکننده که فاعل پر کردن باشد هم آمده است . (برهان ). شاید مخفف آگند باشد.
آوردنیلغتنامه دهخداآوردنی . [ وَ دَ ] (ص لیاقت ، اِ) درخور آوردن . ازدرِ آوردن . || آنچه باید آوردن : ز پوشیدنی هم ز آکندنی ز هرسو بیاورد آوردنی . فردوسی .کنیم از سر آباد با خوردنی بیاریم هر چیز آوردنی . فرد
پوشیدنیلغتنامه دهخداپوشیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) چیزی در خور پوشیدن . که توان پوشید. آنچه که پوشیدن را سزد. لایق پوشیدن . هر چه پوشیده شود. || جامه . لباس . پوشاک . کسوة : گفتند شاها هر یکی (از فیل گوشان ) چند گزی اند. برهنه و دو گوش دارند چون گوش فیل ، نه افکندنی دارند و