آکنندهلغتنامه دهخداآکننده . [ ک َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) آنکه آکند : چو در کوه شد گنجها ناپدیدکسی چهره ٔ آکننده ندید.فردوسی .
شارژرواژهنامه آزادباراکَن. می شود آکَننده و پر کنندۀ بار. برای نمونه، باراکَن باتری. برق یار (شارژ لوازم برقی). بَریار.
آکنلغتنامه دهخداآکن . [ ک َ ] (نف مرخم ) مخفف آکننده ، و از آن کلماتی مرکب توان کرد، چون پشم آکن ، قزاکن ، جوزآکن ، سحرآکن ؛ آنکه پشم ، قز، جوز، و سحر آکند.
نهلغتنامه دهخدانه . [ ن َ / ن ِ ](پسوند) در بعضی مرکبات مخفف انده (علامت نعت فاعلی )است : گزنه (= گزنده )، دوسنه (= دوسنده )، کارتنه (= کارتننده )، آکنه (= آکننده )، پاروزنه (= پاروزننده )،سرپوشنه ، شکاونه . (از یادداشتهای مؤلف ). آتشزنه .