آگاهانیدنلغتنامه دهخداآگاهانیدن . [ دَ ] (مص ) اِعلام . تنبیه . اذان . تنبئه . اخطار. اِشعار. ایذان . ازکان . ایقاظ. تعریف . انهاء. تخبیر. اِخبار. انباء. آگاهاندن . آگهانیدن . آگهاندن . مطلع کردن . خبر دادن . تأذّن . اطلاع دادن . مستحضر ساختن . آگاه کردن . تمئنه : بیامدم ت
هلاهینفرهنگ فارسی عمیدهان؛ آگاه باش. Δ برای آگاهاندن و تنبیه به کار میرود: ◻︎ رفتند بهجمله یارکانت / بپسیج تو راه را هلاهین (ناصرخسرو: ۵۰).