آیین نامهفرهنگ فارسی عمید۱. دستورهایی که برای اجرای قانون یا انجام دادن کارهای اداری نوشته شود.۲. موادی که در شرح و تفسیر یا دستور اجرای مرامنامه یا اساسنامهای نوشته شده باشد؛ نظامنامه.
آیین نامهفرهنگ فارسی معین(مِ) (اِمر.) اساسنامه ، مجموعة اصول و قوانینی که یک شرکت برای نظم دادن به روال کاری خود، تهیه می کند.
آییننامۀ بینالمللی امنیت کشتیها و تسهیلات بندریinternational ship and port facility codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که سازمان بینالمللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتیها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازمالاجراست اختـ . آییننامۀ باکوب ISPS code
عین انیلغتنامه دهخداعین انی . [ع َ ن ِ اُ نا ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). وظاهراً همان «عین انا» است . رجوع به عین انا شود.
عان عانلغتنامه دهخداعان عان . (اِ صوت ) حکایت صوت خر. عرعر. نهیق : بترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خرچو به عان عان رسی فرومانی ای مه عان عان خر نه عم عم خر [ کذا ]سوزنی .
آییننامة بینالمللی کالای فلة پرچگالیinternational maritime solid bulk cargoes codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که مقررات چگونگی حمل و بارگیری ایمن کالاهای فلة پرچگالی را تعیین میکند متـ . آییننامة بکاف IMSBC code
آیینلغتنامه دهخداآیین . (اِ) سیرت . رسم .(صراح ). عرف . طبع. عادت . داب . (دهار). آئین . شیمه . روش . دَیْدَن . خلق . خصلت . خو. خوی . منش : سیرت اوبود وحی نامه بکسری چونکه به آئینْش پندنامه بیاکند. رودکی .همه شب بدی خوردن آیین او<
آیینلغتنامه دهخداآیین . (اِخ ) نام دهی به نزدیک غار مومیائی . (برهان ). صحیح آبین است : و بقربه قریة تسمی آبین ... فینسب الیها و یقال موم آبین ... معنی اسمه شمعالماء. (الجماهر بیرونی ).
آیینفرهنگ فارسی عمید۱. طریق؛ روش: ◻︎ چنین است آیین گردندهدهر / گهی نوش بار آورد،گاه زهر (فردوسی: ۸/۵۱).۲. [قدیمی] رسم و عادت؛ سنت: ◻︎ نباید به رسم بد آیین نهاد / که گویند لعنت بر آن کاین نهاد (سعدی۱: ۷۱).۳. نظم و قاعده.۴. کیش؛ مذهب.۵. [قدیمی] زیب؛ زینت؛ آرایش.⟨ آیین جمشید: (موسیقی) ی
آیینفرهنگ فارسی معین[ په . ] ( اِ.) = آئین : 1 - رسم ، عادت . 2 - معمول ، متداول ، مرسوم ، سنت . 3 - شیوه ، روش . 4 - کردار. 5 - قاعده ، قانون . 6 - سامان ، اسباب . 7 - زیب ، زینت .8 - فر، شکوه . 9 - مذهب ، کیش . 10 - تشریفات . 11 - طبیعت ، نهاد، فطرت . 12 - شهرآرای ، جشن .
آیینفرهنگ مترادف و متضاد۱. رسم، روال، روش، شیوه، عادت، منوال ۲. دین، شرع، شریعت، طریقت، کیش، مذهب ۳. طریقه، مسلک، مشرب، نحله ۴. سنت، قاعده، قانون، مراسم، مقررات، نظم، هنجار ۵. آذینبندی، جشن، زیب، زینت، شهرآرایی ۶. آدابدانی، اتیکت، ادب، تشریفات، نزاکت ۷. سر
خوش آیینلغتنامه دهخداخوش آیین . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) خوش نقش و نگار. خوش زینت . (یادداشت بخط مؤلف ) : کافران چون جنس سجّین آمدندسجن دنیا را خوش آیین آمدند.مولوی .
راست آیینلغتنامه دهخداراست آیین . (ص مرکب ) که آیین راست دارد. که بر آیین راستی است . که راستی پیشه و آیین دارد : پیاده که او راست آیین شودنگونسار گردد چو فرزین شود.نظامی (اقبالنامه ص 148).
سپهرآیینلغتنامه دهخداسپهرآیین . [ س ِ پ ِ ] (ص مرکب ) آنکه صفت و آیین او چون سپهر بود. بلندطبع : خسرو جلال الدین سزد دارای شروان این سزدبرجش سپهرآیین سزد دوران نو پرداخته .خاقانی .
گوهرآیینلغتنامه دهخداگوهرآیین . [ گ َ / گُو هََ ] (اِخ ) (... سعدالدوله ) از امرای عظام الب ارسلان پادشاه سلجوقی بوده است . وی در سال 466 هَ . ق . شحنگی بغداد داشت . اما رکن الدین ابوالمظفر برکیارق فرزند ملکشاه وی را معزول کرد. گ
فسادآیینلغتنامه دهخدافسادآیین . [ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) بدآیین . بدروش . (ناظم الاطباء). آنکه به فساد و تباهی خو گرفته باشد.