اخدعلغتنامه دهخدااخدع . [ اَ دَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از خَدع . فریبنده تر: اخدع من ضب ّ. || (اِ) رگ حجامتگاه . رگ گردن . رگ پشت . رگی است در جای حجامت عنق و آن شعبه ای از ورید باشد و آن دو است و مجموع آن دو را اخدعان گویند و یقال فلان شدیدالاخدع ؛ ای شدید موضعالاخدع . ج ، اخادع . (منتهی الا
اخذهلغتنامه دهخدااخذه . [ اَ ذَ ] (ع اِ) (اصطلاح طب ) جمود. شخوص . این هر سه نام بیماری ایست که ناگاه حس و حرکت مردم فروگرفته شود چنانکه اگر بر پای باشد یا نشسته یا خفته یا اندر کاری باشد چون این علت پدید آید هم بر آن شکل بماند خشک ، و اگر بیدار باشد چشمها بازکرده بماند. و اگر در خواب باشد چش
اخذةلغتنامه دهخدااخذة. [ اُ ذَ ] (ع اِ) افسون . جادوئی . سحر. کار بغایت نازک و باریک که مانندسحر باشد. || مُهره ٔ افسون که بدان زنان عرب مردان را از زنان دیگر بند کنند. || اخذةالنّار؛ زمان اندک بعد از غروب آفتاب و قولهم : بادر بزندک اخذةالنار؛ شتاب کن بگیرائی آتش با آتش زنه اندکی پس از غروب آ
أخْضَعَدیکشنری عربی به فارسیمقهور کرد , شکست داد , به زانو درآورد , وادار به تسليک کرد , مشمول گردانيد , زير پوشش برد , تحتِ… قرار داد , زيرِ … قرار داد (گذاشت) , مورد … قرار داد
أخْضَعَدیکشنری عربی به فارسیمقهور کرد , شکست داد , به زانو درآورد , وادار به تسليک کرد , مشمول گردانيد , زير پوشش برد , تحتِ… قرار داد , زيرِ … قرار داد (گذاشت) , مورد … قرار داد