اجلدلغتنامه دهخدااجلد. [ اَ ل َ ] (ع ص ) زمین هموار. || زمین سخت . ج ، اَجالِد. (منتهی الارب ). و اجلاد، هم مفرد و هم جمع اجلد آمده است .
ازلیتلغتنامه دهخداازلیت . [ اَ زَ لی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) دیرینگی . قِدَم . همیشگی . هگرزی . هرگزی .
عزلتفرهنگ فارسی عمیدگوشهنشینی؛ خانهنشینی؛ دوری و کنارهگیری از مردم.⟨ عزلت گزیدن: (مصدر لازم) گوشه گرفتن؛ گوشهنشینی اختیار کردن؛ ترک مراوده با مردم کردن.
بالانمودنلغتنامه دهخدابالانمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) برپای خاستن . ایستادن . قیام کردن . بر پای ایستادن . || نمودن بالا. نشان دادن قامت . ظاهرکردن و نمایاندن شخص خود:گیرداجلش [ اجلت ] دست که بالا بنمای .<p c
لیل التماملغتنامه دهخدالیل التمام . [ ل َ لُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) درازترین شبها در سال . اطول لیالی الشتاء. درازترین شب زمستان : و اجلت نظری لیل التمام و الحجور. (مقدمه ٔ ابن خلدون چ مطبعه ٔ دلگشا ص 7).
ذونجبلغتنامه دهخداذونجب . [ ن َ ج َ ] (اِخ ) نجب موضعی است و بدانجا میان تمیم و بنوعامربن صعصعة جنگی بوده است ، یک سال پس از جنگ جبلةو غلبة بنو تمیم را بود. و در آن جنگ ابن کبشه ٔ ملک از بنی عامر کشته شد و یزیدبن الصعق و بعض دیگر را اسیر گرفتند و سحیم بن وثیل الریاحی در این وقت گفت :و نحن