ابتهاللغتنامه دهخداابتهال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) زاری . بزاری دعا کردن . (زوزنی ). دعا و زاری . زاری کردن . اخلاص ورزیدن در دعا. تضرع . ضراعت . ضرع . استکانت : کم نمیکرد از دعا و ابتهال کرد اجابت مستعان ذوالجلال . مولوی .چون چنین شد اب
ابتهالفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دعا کردن ، زاری کردن . 2 - (اِمص .) زاری ، به زاری دعا کردن .
ابطاللغتنامه دهخداابطال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ بَطَل . دلیران . شجاعان . دلاوران : ابطال صف آرای درآیند به ابطال اعلام جهانگیر درآرند به اعلام . مسعودسعد.ابطال در ظلمات معرکه به نور شموع رماح وعکس مشاعل سلاح استضائه نمودند. (تاریخ معجم
ابطاللغتنامه دهخداابطال . [ اِ ] (ع مص ) باطل کردن . نقض . رد. نسخ . الغاء. عزل کردن . شکستن . لغو کردن . اِقاله . نادرست کردن . تباه کردن . ناچیز کردن : بمجرد گمان ... نزدیکان خود را مهجور گردانیدن و در ابطال ایشان سعی نمودن ... تیشه بر پای خود زدن بود. (کلیله و دمنه )
جز زدنلغتنامه دهخداجز زدن . [ ج ِزز زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول خانگی زنان ، با نهایت تضرع و استکانت و زاری التماس کردن . تضرع و زاری کردن . به زاری التماس کردن . سخت تضرع و ابتهال کردن . به زاری چیزی را خواستن . گریستن با تضرع و استکانت . ابتهال . تضرع . (یادداشت مؤلف ).
از و چزلغتنامه دهخدااز و چز. [اِزْ زُ چ ِزز ] (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه و زنان ، ابتهال . تضرع . زاری . خواهش در نهایت خشوع .- از و چز کردن ؛با نهایت خضوع و استرحام خواستن چیزی را. نهایت درجه تمنی کردن با استکانت و تضرع .
بوادیلغتنامه دهخدابوادی . [ ب َ] (ع اِ) ج ِ بادیة. (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). ج ِ بادیه . صحراها. (فرهنگ فارسی معین ) : زنهار خواست تا مگر عواری آن هول و بوادی آن حول بتضرع و ابتهال به زوال رساند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
ماژ و موژلغتنامه دهخداماژ و موژ. [ ژُ] (اِ صوت ) این لغت از توابع است به معنی فریادی باشد که موش در وقتی که گربه را بیند یا ماری قصد گرفتن او کرده باشد کند. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). تضرع . زاری . لابه . ابتهال . ضراعت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <span class="
ضراعتلغتنامه دهخداضراعت . [ ض َ ع َ ] (ع مص ) فروتنی نمودن . || خواری نمودن . (تاج المصادر). خوار و حقیر گردیدن . (منتهی الارب ). بزاری خواستن . زاری کردن . خواری و زاری نمودن . زاریدن . || سست و ناتوان گردیدن . (منتهی الارب ). ضعیف شدن . (زوزنی ). || رام شدن . (منتهی الارب ). استکانت . تضرع .