ابردلغتنامه دهخداابرد. [ اَ رَ ] (ع ن تف ) سردتر. - ابردُ مِن عَضْرَس ؛ سردتر از تگرگ .|| (ص ) سحاب ٌ ابرد؛ ابر تگرگ بار. || یوم ٌ ابرد؛روزی سرد.
حبریتلغتنامه دهخداحبریت . [ ح ِ ] (ع ص ) خالص . بی آمیغ. صرف . بحت : کذب حبریت ؛ دروغ محض . (منتهی الارب ).
ابیردلغتنامه دهخداابیرد. [ اُ ب َ رِ ] (اِخ ) ابن معذر. یکی از شعرای ابتداء دولت اموی است . او به اکابر و ملوک نپیوست و در قبیله ٔ خویش میزیست واشعاری نهایت دلنشین دارد و از جمله این دو بیت از مرثیه ٔ بلیغه ٔ او که در وفات برادر خویش گفته است :تطاول لیلی لم انمه تقلباًکأن ّ فراشی حال
ابیردلغتنامه دهخداابیرد. [ اُ ب َ رِ ] (اِخ ) ابن هَرثمه عذری . شاعری از عرب . و بعضی نام او را اربد گفته اند.
ابیردلغتنامه دهخداابیرد. [ اُ ب َ رِ ] (اِخ ) مردی بود از حمیر که به قبیله ٔ بنی سلیم رفت و کشته شد.
ابردهلغتنامه دهخداابرده . [ اِ رِ دَ ] (ع اِ) سرمای صبحدم . (مهذب الاسماء). || سردی مزاج یا بیماری مضعف باه که پیران را افتد از غلبه ٔ رطوبت و برودت .
ابردانلغتنامه دهخداابردان . [ اَ رَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ابرد. بامداد و شبانگاه . (مهذب الاسماء). صبح و شامگاه . صبح و شام و سایه ٔ آن دو : وزآن پس دو ماه ابردان برگذاشت که یک روز بی پرده درگه نداشت .فردوسی .
ابردکثلغتنامه دهخداابردکث . [ ] (اِخ ) شهرکی است خرد و آبادان به ماوراءالنهر نزدیک بغویکث ، فرنکث . (حدودالعالم ).
ابوشرحبیللغتنامه دهخداابوشرحبیل . [ اَ ش ُ رَ ] (اِخ ) ابن میاده ، رماح بن ابرد. رجوع به رماح ... شود.
ابردهلغتنامه دهخداابرده . [ اِ رِ دَ ] (ع اِ) سرمای صبحدم . (مهذب الاسماء). || سردی مزاج یا بیماری مضعف باه که پیران را افتد از غلبه ٔ رطوبت و برودت .
ابردانلغتنامه دهخداابردان . [ اَ رَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ابرد. بامداد و شبانگاه . (مهذب الاسماء). صبح و شامگاه . صبح و شام و سایه ٔ آن دو : وزآن پس دو ماه ابردان برگذاشت که یک روز بی پرده درگه نداشت .فردوسی .
ابردکثلغتنامه دهخداابردکث . [ ] (اِخ ) شهرکی است خرد و آبادان به ماوراءالنهر نزدیک بغویکث ، فرنکث . (حدودالعالم ).
لابردلغتنامه دهخدالابرد. [ ب ُ ] (اِخ ) ژزف کنت دو. باستان شناس فرانسوی . مولد پاریس (1774-1842 م .). || پسر وی لئون متولد به پاریس (1807-1869 م .). نیز باستا
لابردلغتنامه دهخدالابرد. [ رِ ] (اِخ ) نام کرسی بخش در ایالت «ژیرُند» از ولایت بُردو. دارای 1217 سکنه .
بردابردفرهنگ فارسی عمید۱. هنگام عبور بزرگان از معابر توسط خادمان با صدای بلند گفته میشد؛ دورباشکورباش.۲. [مجاز] آوازۀ عظمت.۳. [مجاز] آشوب؛ غوغا؛ هنگامه.