ابط الجوزافرهنگ فارسی عمیداز ستارگان قدر اول که در صورت فلکی جبار بر مَنکِب راست آن قرار دارد؛ مَنکِبالجوزا.
مدیریت بر مبنای سرکشیmanagement by walking around, management by wandering about, management by walking about, MBWAواژههای مصوب فرهنگستانروشی در مدیریت که در آن بر حضور مستقیم و سرزدة مدیریت در امور کاری و گفتوگو با کارمندان تأکید میشود
اطلاعات هزینههای محلیinformation about typical costsواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات مربوط به هزینههای اضافی احتمالی خرید کالاهای محلی و خدمات متداول در هر مقصد گردشگری
اطلاعات ورودentry information about a countryواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات مربوط به قوانین و مقررات ورود به یک کشور و عبور و خروج از آن
اطلاعات فراغتی ـ ورزشیinformation about sport and leisure facilitiesواژههای مصوب فرهنگستانریز اطلاعات تسهیلات ورزشی و فراغتی موجود در مقصد اعم از اینکه در قرارداد قید شده باشد یا نشده باشد
عادات غذاییfood habits, dietary habits, eating habitsواژههای مصوب فرهنگستانرفتار افراد در انتخاب و مصرف غذا
جبارفرهنگ فارسی معین(جَ بّ) [ ع . ] 1 - (ص .)قاهر، ستمگر.2 - مرد بلند قامت و قوی . 3 - یکی از صفات خدای تعالی است . 4 - نام یکی از صورت های فلکی جنوبی ، دو ستارة پُر نور آن ابط الجوزا و قدم الجبار می باشد.
جبارفرهنگ فارسی عمید۱. ستمگر؛ ظالم: ◻︎ ستمکاران و جباران بپوشیدند از سهمت / همه سرها به چادرها، همه رخها به معجرها (منوچهری: ۴).۲. از صفات باریتعالی.۳. (اسم) (نجوم) از صورتهای فلکی در نیمکرۀ جنوبی شامل چندین ستاره بهصورت مردی چماقبهدست با حمایل و شمشیر که دو ستارۀ آن یدالجوزا و ابطالجوزا از ستارگان ق
ابطلغتنامه دهخداابط. [ اِ ] (ع اِ) بَغل . بن بغل . زیر بَغل . باطن منکب . کش . خش . || باقی ریگ که بماند بر زمین چون راهها. (مهذب الاسماء). توده ٔ ریگ که باریک شده باشد. ج ، آباط.
خابطلغتنامه دهخداخابط. [ ب ِ ] (ع ص ) (از خَبط): و ما ادری ای خابط لیل هو؛ ای الناس هو. (منتهی الارب ). برای ناشناسی گویند که بشب درآید. (اقرب الموارد) (المنجد). || (اِ) شتر، یقال : ماله ناطح و لاخابط؛ ای بعیر و لاثور یقال لمن لاشی ٔ له . (ذیل اقرب الموارد). || ضربان درسر. (تاج العروس ).
روابطلغتنامه دهخداروابط. [ رَ ب ِ ](ع اِ) ج ِ رابطة. (غیاث اللغات ) (دزی ) (ناظم الاطباء). رجوع به رابطة شود. || در اصطلاح فارسی زبانان ، ارتباط. رفت و آمد. مراوده . معاشرت . آمیزش .
صاعد و هابطلغتنامه دهخداصاعد و هابط. [ ع ِ دُ ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رجوع به صاعد (اصطلاح نجوم ) شود.
سابطلغتنامه دهخداسابط. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابی حمیضةبن عمروبن وهب قرشی جمحی ، از صحابه است . (الاصابه ) (قاموس الاعلام ترکی ).