ابطحیلغتنامه دهخداابطحی . [ اَ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به ابطح . از قریش ابطح و بطاح . مقابل قریش ظاهری و قریش ظواهر. - سید ابطحی ؛ از القاب رسول (ص ) است .
ابطحیفرهنگ فارسی عمیداز القاب پیامبر اسلام: ◻︎ شعر حسانبن ثابت را به خوشطبعی شنود / پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام (سوزنی: ۲۶۶).
حبتةلغتنامه دهخداحبتة. [ ح َ ت َ ] (اِخ ) بنت مالک . صحابیه است . و قاضی ابویوسف شاگرد ابوحنیفه ٔ نعمان از اولاد او است .
حبطهلغتنامه دهخداحبطه . [ ح َ ب َ طَ ] (اِخ ) فرزند فرزدق شاعر است . ابن قتیبة دینوری سه فرزند به نام سبطة و لبطة و حبطة به فرزدق نسبت داده و مادر ایشان را «نوار» نامیده است . و محشی کتاب نام مادر را از دیوان فرزدق (چ اروپا ص 182) طیبة، دخت عجاج مجاشعی نقل کر
هبتةلغتنامه دهخداهبتة. [ هََ ت َ ] (ع اِمص ) سستی و ضعف : فی عقله هبتة؛ یعنی ضعف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || حمق و نادانی : و فیه هبتة؛ یعنی نادان است . (معجم متن اللغة). غفلت و بی خبری . (معجم متن اللغة). || (اِ) یک بار. یک دفعه . (اقرب الموارد).
هبطةلغتنامه دهخداهبطة. [ هََ طَ ] (ع اِ) زمین هموار پست . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). هم فی هبطة من الارض ؛ یعنی زمین پست هموار. زهدة. (از اقرب الموارد). || یک بار. مرة. (اقرب الموارد).
تهامیلغتنامه دهخداتهامی . [ ت َ / ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به تهامة. یقال : رجل تهامی و تهام و قوم تهامون ... . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). منسوب به تهامة. (از المنجد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): رسول ابطحی و تهامی . رسول قرشی ، مکی ، مدنی ، ابطحی ، تهام
خیرالاناملغتنامه دهخداخیرالانام . [ خ َ ی ْ رُل ْ اَ ] (اِخ ) لقب رسول خدا صلوات اﷲ علیه است : شعر حسان بن ثابت را به خوشطبعی شنودپادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام . سوزنی .|| لقب اَعْرَج . (یادداشت بخط مؤلف ).
خوش طبعیلغتنامه دهخداخوش طبعی . [ خوَش ْ / خُش ْ طَ ] (حامص مرکب ) مزاح . فکاهت . طیبت . شوخی . مطایبه . مفاکهة. دعابه . مداعبه . لاغ . || خوشدلی . خوشحالی : شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنودپادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام .
ارویلغتنامه دهخدااروی . [ اَ وا ] (اِخ ) بنت عبدالمطلب خاله ٔ رسول اﷲ (ص ). صحابیه و شاعره بود. این دو بیت از مرثیه ای است که در رثاء پدر خویش عبدالمطلب سروده :بکت عینی و حق ّ لها البکاءعلی سمح سجیته الحیاءعلی سهل الخلیفة ابطحی ّکریم الخیم نیته العلاء. (ق
شنودنلغتنامه دهخداشنودن . [ ش َ / ش ِ / ش ُ دَ ] (مص ) اشنودن . شنیدن . استماع . اصغاء. گوش کردن . گوش دادن . گوش داشتن . سماع . شنفتن . نیوشیدن . (یادداشت مؤلف ) : توانگر به نزدیک زن خفته بودز