ابقلغتنامه دهخداابق . [ اَ ب َ ] (ع اِ) کنب . قنب . کنف . نوعی از کتان یا پوست قنب . || رسن که از پوست کنف بود. (مهذب الاسماء). || (مص ) گریختن بنده بی خوف و رنجی ، پنهان شدن او سپس بجائی رفتن .
ابقدیکشنری عربی به فارسیدر انتظار ماندن , درجايي باقي ماندن , بکاري ادامه دادن , تحمل کردن , بخود هموارکردن , نگهداشتن , برقرار داشتن , ماندن , باقيماندن , زنده ماندن , باقي بودن , بيشتر زنده بودن از , گذراندن , سپري کردن , طي کردن برزيستن
حبکلغتنامه دهخداحبک . [ ح َ ] (ع مص ) تیز دادن . گوزیدن . || حبک در بیع؛ رد کردن آن . || حبک ثوب ؛ نیکو بافتن جامه را. نیک بافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || بستن . || استوار و نیکو کردن هر چیزی . استوار کردن . (مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی ). || گردن زدن . || بریدن .بریدن گردن . رجوع به ذ
حبکلغتنامه دهخداحبک . [ ح ُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ حَبیکَه و حِباک . راهها به کوه . راهها به آسمان . راههای آسمان . (ترجمان جرجانی ) (مهذب الاسماء). راههای ستارگان . || راهها به جامه . || موی مجعد. (غیاث اللغة) (آنندراج ). شکن آب . (آنندراج ). || شکن زره . || ریگ توده . (آنندراج ). || ذوالحبک ؛ آس
حبقلغتنامه دهخداحبق . [ ح َ ب َ ] (ع اِ) هر نبات مابین شجر و گیاه . بُته . بوتَه . و چون مطلق گویند، مراد پودنه ٔ وحشی است . بودنج برّی . پودینه . (منتهی الارب ). غاغ . پونه . فودنج برّی . فوتنج . پونه . حبق الماء. حبق التمساح . نمام . فوتنج نهری . نعنعالماء. و صاحب برهان گوید: گرم و خشک است
ابقاءلغتنامه دهخداابقاء. [اِ ] (ع مص ) اِبقا. باقی داشتن . بجای ماندن چیزی را. باقی ماندن . زنده داشتن . باقی گذاشتن : باقی بادی که از بداندیشان تیغت نکند بهیچوقت ابقا. مسعودسعد.|| رعایت ، مرحمت کردن . بخشودن . مهربانی کردن . بر کسی
ابقاقلغتنامه دهخداابقاق . [ اِ ] (ع مص ) فرزند بسیار آوردن . || بدر رفتن خس و خاشاک از زمین . || بسیار گفتن . || بسیار بق بق کردن . || فراخ گردانیدن چیزی . || بچه زادن گوسفندان لاغر.
ابقاللغتنامه دهخداابقال . [ اِ ] (ع مص ) باگیاه شدن زمین . باگیاه و تر شدن زمین . گیاه برآوردن و سبز شدن زمین . || سبز شدن شورگیاه . || ریش برآوردن . || چریدن ماشیه سبزه را.
ابقرلغتنامه دهخداابقر. [ اَ ق َ ] (اِ) شوره . ربع درهم آن تا دو درهم با شکر جهت احتباس بول نافع و از خواص آن سرد کردن آب است بعمل مخصوص که آب را در ظرفی از روی توتیا کرده در آب شوره بجنبانند و ابقر جزء اعظم بارود است .
ابقاءلغتنامه دهخداابقاء. [اِ ] (ع مص ) اِبقا. باقی داشتن . بجای ماندن چیزی را. باقی ماندن . زنده داشتن . باقی گذاشتن : باقی بادی که از بداندیشان تیغت نکند بهیچوقت ابقا. مسعودسعد.|| رعایت ، مرحمت کردن . بخشودن . مهربانی کردن . بر کسی
ابقاقلغتنامه دهخداابقاق . [ اِ ] (ع مص ) فرزند بسیار آوردن . || بدر رفتن خس و خاشاک از زمین . || بسیار گفتن . || بسیار بق بق کردن . || فراخ گردانیدن چیزی . || بچه زادن گوسفندان لاغر.
ابقاللغتنامه دهخداابقال . [ اِ ] (ع مص ) باگیاه شدن زمین . باگیاه و تر شدن زمین . گیاه برآوردن و سبز شدن زمین . || سبز شدن شورگیاه . || ریش برآوردن . || چریدن ماشیه سبزه را.
ابقرلغتنامه دهخداابقر. [ اَ ق َ ] (اِ) شوره . ربع درهم آن تا دو درهم با شکر جهت احتباس بول نافع و از خواص آن سرد کردن آب است بعمل مخصوص که آب را در ظرفی از روی توتیا کرده در آب شوره بجنبانند و ابقر جزء اعظم بارود است .
خبزالطابقلغتنامه دهخداخبزالطابق .[ خ ُ ب ُ زُطْ طا ب ِ ] (ع اِ مرکب ) نان ساجی رقیق است که بر روی ساج آهنین پزند و قابض و سریعالانحدار و موافق اسهال و بواسیر است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
دابقلغتنامه دهخدادابق .[ ب ِ / ب َ ] (اِخ ) دهی نزدیک حلب از اعمال عزاز. میان آن و حلب چهار فرسنگ است و بنزدیک آن چمنی است نزه و پاکیزه که بنومروان هنگام جنگ در سرحد مصیصه بدانجا فرود آمده بودند و گور سلیمان بن عبدالملک نیز بدانجاست . (معجم البلدان ). نام جای
چابقلغتنامه دهخداچابق . [ ب ُ ] (اِ) سر تازیانه . در فرهنگ رشیدی ذیل کلمه ٔ «چابک » چنین آمده : «چابک به معنی تازیانه در غیر شعر خسرو دیده نشد و ظاهراً هندی است :خشم ستیزنده را چابک تأدیب زن .اما در صراح در لغت عذب گفته که عذبةالسوط؛ چابق . پس ظاهر شد که لفظ چابق است بقاف و به معنی س
سوابقلغتنامه دهخداسوابق . [ س َ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سابقه : گمان نمیباشد که شتر ... سوابق تربیت را به لواحق کفران خویش مقابله روا دارد. (کلیله و دمنه ). بحقوق صحبت و ممالحت و سوابق دوستی و مخالطت بیاراسته . (کلیله ودمنه ). سوابق معدلت امیر عادل ناصرالدین ... سعی نمود ت