ابقافرهنگ فارسی عمید۱. باقی گذاشتن؛ برجا گذاشتن چیزی.۲. پایدار نگه داشتن.۳. [قدیمی] زنده داشتن.۴. [قدیمی] رحم کردن به حال کسی؛ ترحم؛ شفقت.
ابقاءلغتنامه دهخداابقاء. [اِ ] (ع مص ) اِبقا. باقی داشتن . بجای ماندن چیزی را. باقی ماندن . زنده داشتن . باقی گذاشتن : باقی بادی که از بداندیشان تیغت نکند بهیچوقت ابقا. مسعودسعد.|| رعایت ، مرحمت کردن . بخشودن . مهربانی کردن . بر کسی
ابقاءفرهنگ فارسی معین( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - باقی گذاشتن ؛ به جای ماندن چیزی را، زنده داشتن . 2 - رعایت ، مرحمت کردن . 3 - اصلاح کردن میان قومی .
ابقاءلغتنامه دهخداابقاء. [اِ ] (ع مص ) اِبقا. باقی داشتن . بجای ماندن چیزی را. باقی ماندن . زنده داشتن . باقی گذاشتن : باقی بادی که از بداندیشان تیغت نکند بهیچوقت ابقا. مسعودسعد.|| رعایت ، مرحمت کردن . بخشودن . مهربانی کردن . بر کسی
ابقاقلغتنامه دهخداابقاق . [ اِ ] (ع مص ) فرزند بسیار آوردن . || بدر رفتن خس و خاشاک از زمین . || بسیار گفتن . || بسیار بق بق کردن . || فراخ گردانیدن چیزی . || بچه زادن گوسفندان لاغر.
ابقاللغتنامه دهخداابقال . [ اِ ] (ع مص ) باگیاه شدن زمین . باگیاه و تر شدن زمین . گیاه برآوردن و سبز شدن زمین . || سبز شدن شورگیاه . || ریش برآوردن . || چریدن ماشیه سبزه را.
ابقاءفرهنگ فارسی معین( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - باقی گذاشتن ؛ به جای ماندن چیزی را، زنده داشتن . 2 - رعایت ، مرحمت کردن . 3 - اصلاح کردن میان قومی .
بازسازی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی دن، بهحالت نخستبرگرداندن، برگرداندن، بازگرداندن، بههم آوردن، بهبود دادن، ابقا کردن، در سمتخود ابقا کردن، فراخواندن احیاکردن▼، تجدیدکردن پس دادن، بازپرداخت کردن
retainedدیکشنری انگلیسی به فارسیحفظ شده است، نگه داشتن، حفظ کردن، نگاه داشتن، از دست ندادن، ابقا کردن
ابقاءلغتنامه دهخداابقاء. [اِ ] (ع مص ) اِبقا. باقی داشتن . بجای ماندن چیزی را. باقی ماندن . زنده داشتن . باقی گذاشتن : باقی بادی که از بداندیشان تیغت نکند بهیچوقت ابقا. مسعودسعد.|| رعایت ، مرحمت کردن . بخشودن . مهربانی کردن . بر کسی
ابقاقلغتنامه دهخداابقاق . [ اِ ] (ع مص ) فرزند بسیار آوردن . || بدر رفتن خس و خاشاک از زمین . || بسیار گفتن . || بسیار بق بق کردن . || فراخ گردانیدن چیزی . || بچه زادن گوسفندان لاغر.
ابقاللغتنامه دهخداابقال . [ اِ ] (ع مص ) باگیاه شدن زمین . باگیاه و تر شدن زمین . گیاه برآوردن و سبز شدن زمین . || سبز شدن شورگیاه . || ریش برآوردن . || چریدن ماشیه سبزه را.
مابقالغتنامه دهخدامابقا. [ ب َ ] (ع اِ مرکب ) مابقی . آنچه از چیزی باقی مانده باشد. || بمعنی پس خورده نیز مستعمل است . (غیاث ). رجوع به مابقی شود.