اتفاقافرهنگ فارسی عمید۱. ازقضا.۲. بیسابقه؛ ناگهانی.۳. برای تٲکید نفی آورده میشود: اتفاقاً، اینطور نیست.۴. همگی؛ تماماً.
اتفاقاًلغتنامه دهخدااتفاقاً. [ اِت ْ ت ِ قَن ْ ] (ع ق ) قضا را. از قضا. بی انتظار. بی سابقه . غفلةً. ناگهانی . صدفةً. فجاءةً : وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی که از دراین شهر درآید تاج شاهی بر سر وی نهند... اتفاقاً اولین کسی که درآمد گدائی بود. (گلستان ). اتفاقاً در آن می
اتفاقاًفرهنگ فارسی معین(اِ تِّ قَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - دست برقضا، ناگهانی ، غیرمنتظره . 2 - با هم ، با همراهی هم . 3 - همگی ، متحداً.
اتفاقاًفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت تفاقاً، دست برقضا، بهطوراتفاقی، ناگهان، بههرحال، بهقید قرعه ابتدابهساکن، الابختکی (اللهبختکی)، بیموجب، بیجهت بدون اراده، ازخودبیخود، بالاجبار ماشاءالله
اتفاقاًلغتنامه دهخدااتفاقاً. [ اِت ْ ت ِ قَن ْ ] (ع ق ) قضا را. از قضا. بی انتظار. بی سابقه . غفلةً. ناگهانی . صدفةً. فجاءةً : وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی که از دراین شهر درآید تاج شاهی بر سر وی نهند... اتفاقاً اولین کسی که درآمد گدائی بود. (گلستان ). اتفاقاً در آن می
اتفاقاًفرهنگ فارسی معین(اِ تِّ قَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - دست برقضا، ناگهانی ، غیرمنتظره . 2 - با هم ، با همراهی هم . 3 - همگی ، متحداً.
اتفاقاًلغتنامه دهخدااتفاقاً. [ اِت ْ ت ِ قَن ْ ] (ع ق ) قضا را. از قضا. بی انتظار. بی سابقه . غفلةً. ناگهانی . صدفةً. فجاءةً : وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی که از دراین شهر درآید تاج شاهی بر سر وی نهند... اتفاقاً اولین کسی که درآمد گدائی بود. (گلستان ). اتفاقاً در آن می