اتملغتنامه دهخدااتم . [ اَ ] (اِخ ) جبل حرّة بنی سلیم و گفته اند پشته ای است از غطفان که بین غطفان و بین مسلخ قرار دارد و آن از منازل حجاج کوفه است و تا مکه نه میل مسافت است .
اتملغتنامه دهخدااتم . [ اَ ت َ ] (اِخ ) نام وادیی است . (منتهی الارب ). و صاحب مراصدالاطلاع آرد: الاتم بکسر اوله و ثانیه ؛ اسم واد.
اتملغتنامه دهخدااتم . [ اَ ت َ] (ع مص ) شکافته شدن دو درز مشک و غیره پس یک درز گردیدن . (منتهی الارب ). واشکافته شدن دوال که در مشک دوخته باشند. || بریدن . || مقیم بودن بجای . بودن به جایی . || درنگی کردن . (منتهی الارب ). درنگی . || کاهل شدن . کاهلی .
اتم پوشیدهdressed atomواژههای مصوب فرهنگستاناتم در وضعیتی که با میدان الکترومغناطیسی در حالت برهمکنش باشد
اتم دستوارchiral atomواژههای مصوب فرهنگستاناتمی با چهار گروه متفاوت در مولکولهایی که با تصویر آینهای خود قابل انطباق نیستند
اتم هادرونیhadronic atomواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای هیدروژنگونه که در آن ذرهای هادرونی با بار منفی در میدان کولنیِ هستهای معمولی به دام افتاده باشد و به دور آن بچرخد
اتمارلغتنامه دهخدااتمار. [ اِ ] (ع مص ) بحد خرما رسیدن رطب . || بار آوردن خرمابن یا بار آن بحد رطب رسیدن . || خرما خورانیدن . خرما دادن . || صاحب و خداوند خرما شدن . بسیارخرما شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
اتماکلغتنامه دهخدااتماک . [ اِ ] (ع مص ) فربه گردانیدن : اَتمَک َ الکَلاَ ُٔالناقة؛ فربه گردانید گیاه ناقه را. (منتهی الارب ).
اتماملغتنامه دهخدااتمام . [ اِ ] (ع مص ) انجام دادن . به پایان رسانیدن . پرداختن . اکمال . تمام کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فرجامانیدن : واﷲ الموفق لاتمام ما فی نیتی بفضله و کرمه . (تاریخ بیهقی ). کسان حاجب بکتکین گفتند که امروز ... شغلی فریضه است .. تا آن اتم
بسپار زنجیرهکربنیcarbochain polymerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی همگونبسپار که در آن همۀ اتمهای زنجیره اتمهای کربن هستند
گروه عاملfunctional group, functionality 2واژههای مصوب فرهنگستاناتم یا گروهی از اتمها که بهصورت واحد عمل میکند و جانشین اتم هیدروژن در مولکول هیدروکربن میشود و ویژگیهای خاصی به این مولکول میبخشد
پیوند یونیionic bondواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پیوند شیمیایی که در آن یک یا چند الکترون بهطور کامل از یک اتم به اتم دیگر منتقل میشوند
اتمارلغتنامه دهخدااتمار. [ اِ ] (ع مص ) بحد خرما رسیدن رطب . || بار آوردن خرمابن یا بار آن بحد رطب رسیدن . || خرما خورانیدن . خرما دادن . || صاحب و خداوند خرما شدن . بسیارخرما شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
اتماکلغتنامه دهخدااتماک . [ اِ ] (ع مص ) فربه گردانیدن : اَتمَک َ الکَلاَ ُٔالناقة؛ فربه گردانید گیاه ناقه را. (منتهی الارب ).
اتماملغتنامه دهخدااتمام . [ اِ ] (ع مص ) انجام دادن . به پایان رسانیدن . پرداختن . اکمال . تمام کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فرجامانیدن : واﷲ الموفق لاتمام ما فی نیتی بفضله و کرمه . (تاریخ بیهقی ). کسان حاجب بکتکین گفتند که امروز ... شغلی فریضه است .. تا آن اتم
حاتملغتنامه دهخداحاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) ابن عنوان البلخی ملقب به اصم . ابن الجوزی در کتاب صفوة الصفوه آورده است : در نام پدر او اختلاف است . حاتم بن عنوان و حاتم بن یوسف و حاتم بن عنوان بن یوسف گفته شده است . کنیه ٔ او ابوعبدالرحمن است و از موالی مثنی بن یحیی محاربی بوده و صحبت شقیق دریافته اس
حاتملغتنامه دهخداحاتم .[ ت ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سعد طائی مکنی به ابوسفانه . مردی سخی و جوانمرد ازقبیله ٔ طی ّ که عرب به سخا و کرم وی مَثل زند: اکرم من حاتم طی . و در فارسی مثل حاتم یا مثل حاتم طائی گویند. و از آن سخت سخی و بخشنده خواهند : ای دریغ آن حر هنگام سخا
خان حاتملغتنامه دهخداخان حاتم . [ ن ِ ت َ ] (اِخ ) نام دیگر خان عالم است . (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی قسم 1 جزء 9 ص 285). رجوع به خان عالم شود.
حاتملغتنامه دهخداحاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل . محدث است و از جعفربن محمد روایت دارد. رجوع به کتاب المصاحف ص 98 شود.