اجرت المثلفرهنگ فارسی عمیداجارهبهایی که پس از تمام شدن مدت اجاره از روی میزان اجارۀ نظایر آن معیّن میشود.
اجردلغتنامه دهخدااجرد. [ اَ رَ ] (ع ص ، اِ) شتری که بعلت جَرَد مبتلاباشد. || نره ٔ ستور، یا عام است . || پشت : رمی علی اجرَدِه ؛ ای ظهره . || بسیار سبقت کننده و درگذرنده . (منتهی الارب ). || مکان اجرد؛ زمین بی نبات . (زوزنی ). جای بی نبات . وکذلک فضاء اجرد. (منتهی الارب ). ج ، اجارِد. || رجل
اجردلغتنامه دهخدااجرد. [ اِ رِدد / اِرِ ] (ع اِ) گیاهی است که در بیخ سماروغ روید و بدان بسماروغ پی برند. اِجردّة، یکی آن . (منتهی الارب ).
اجرتلغتنامه دهخدااجرت . [ اُ رَ ] (ع اِ) اُجْرَة. بَدَل . || مزد. مزد کار. حق القدم . دست مزد: چون روز به آخر رسید مزدور اجرت خواست . (کلیله و دمنه ). || کرایه : یارش از کشتی به درآمد که پشتی کند همچنین درشتی دید... چاره جز آن ندانستند که با او بمصالحت گرایند و به اجرت
اجردلغتنامه دهخدااجرد. [ اَ رَ ] (ع ن تف ) پرخوارتر. اکول تر. || اشأم : اجردُ من الجراد.- امثال : اجرد من جراد . اجرد من صخرة .اجردمن صلعة . (مجمع الأمثال میدانی ).
اجردلغتنامه دهخدااجرد. [ اَ رَ ] (اِخ ) کوهی از کوههای قبلیّة و گفته اند اشعر و اجرد دو کوه از جهینةاند بین مدینه و شام . (معجم البلدان ).
قرضدادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی رضدادن، اعطای وام، قرض، اعطای اعتبار، تأمین اعتبار، نسیه بستانکاری عملیات بانکی، عملیات بانکی بدون ربا سپردهگذاری ربا، تنزیل، رباخواری اجاره، کرایه، فروش اقساطی، فروش نسیه، فروش قسطی، فروش اعتباری، لیزینگ، اجاره بهغیر قرض، وام▼ قرضه، اعتبار، تسهیلات، تسهیلات بانکی، وام▼ اجاره ب
مساقاتلغتنامه دهخدامساقات . [ م ُ ] (ع مص ، اِمص ) مساقاة. بهم آب کشیدن و یکدیگر را آب دادن . (تاج المصادر بیهقی ) : از بام تا شام در مقاسات لباس بأس و مساقات جام حمام بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 265). و رجوع به مساقاة شود. || در اصطل
جعالةلغتنامه دهخداجعالة. [ ج ِ / ج َ / ج ُ ل َ ] (ع اِ) جعالت . رجوع به همین ماده شود. جعاله در قانون مدنی :ماده ٔ 561 - جعاله عبارت است از التزام شخصی به اداء اجرت معلوم در مقابل عملی اعم
وکالتلغتنامه دهخداوکالت . [ وَ / وِ ل َ ] (ع اِمص ) وکالة. || نیابت . خلافت . جانشینی .- وکالت دیوان (اعلی ) ؛ مقامی عالی در عهد صفویه که مرادف نیابت سلطنت بود. (فرهنگ فارسی معین از زندگی شاه عباس کبیر ج 1
اجرتلغتنامه دهخدااجرت . [ اُ رَ ] (ع اِ) اُجْرَة. بَدَل . || مزد. مزد کار. حق القدم . دست مزد: چون روز به آخر رسید مزدور اجرت خواست . (کلیله و دمنه ). || کرایه : یارش از کشتی به درآمد که پشتی کند همچنین درشتی دید... چاره جز آن ندانستند که با او بمصالحت گرایند و به اجرت
متاجرتلغتنامه دهخدامتاجرت . [ م ُ ج َ رَ ] (ع مص ) متاجرة : چنین آورده اند که در شهور سالفه و اعوام ماضیه ، سه کس از دهاة عالم و کفاة بنی آدم بر سبیل مشارکت متاجرت می کردند. (سندبادنامه ص 293). و رجوع به متاجرة شود.
اجرتلغتنامه دهخدااجرت . [ اُ رَ ] (ع اِ) اُجْرَة. بَدَل . || مزد. مزد کار. حق القدم . دست مزد: چون روز به آخر رسید مزدور اجرت خواست . (کلیله و دمنه ). || کرایه : یارش از کشتی به درآمد که پشتی کند همچنین درشتی دید... چاره جز آن ندانستند که با او بمصالحت گرایند و به اجرت
مهاجرتلغتنامه دهخدامهاجرت . [ م ُ ج َ / ج ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) ترک کردن دوستان و خویشان و خارج شدن از نزد ایشان یا فرار از ولایتی به ولایت دیگر از ظلم و تعدی . (ناظم الاطباء). بریدن از جایی به دوستی جایی دیگر. (یادداشت مؤلف ). ترک دیار گفتن و در مکان دیگر اقا
مشاجرتلغتنامه دهخدامشاجرت . [ م ُ ج َ / ج ِ رَ ] (از ع ، اِمص )مشاجرة و مشاجره . رجوع به مشاجره و مدخل بعد شود.