اجریلغتنامه دهخدااجری . [ اَ ج ُرْ ری ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است و مفید معنی آجرسازی و آجرفروشی است و جمعی از قدما به این نسبت مشهور شده اند. (سمعانی ).
اجریلغتنامه دهخدااجری . [ اَ ج ُرْ ری ی ] (اِخ ) محمدبن حسین بن عبداﷲ شافعی بغدادی ملقب به اجری ، منسوب بقریه ای در بغداد. وی محدث و صالح و عابد بود و از ابومسلم لخمی و ابوشعیب حرابی و جماعتی بسیار روایت کرده و در حدیث و فقه تصانیف بسیار دارد و خطیب بغدادی در تاریخ خویش نام او آورده و گفته اس
اجریلغتنامه دهخدااجری . [ اِ ] (از ع ، اِ) مستمری . مقرری . جیره . وظیفه و راتبه . جنسی که بلشکریان و جز آنان میداده اند. آن را اجراء و اجرا و جری و جیره نیز گویند : و ابوبکر اجری از مسطح بن اثاثه بازگرفته بود و گفت من چندین گاه او را بپروردم و او فرزندمرا سخن زشت گفت
اجریلغتنامه دهخدااجری . [ اِ را/ اُ را ] (ازع ، اِ) وظیفه یعنی طعام هرروزه که بمحتاجان دهند و علوفه . (غیاث اللغات از لطائف و شرح تحفةالعراقین ).
حجریلغتنامه دهخداحجری . [ ح َ ] (اِخ ) اندلسی . عبداﷲبن محمدبن علی بن عبیداﷲبن سعیدبن محمدبن ذی النون حجری منسوب به حجر ذی رعین است . اصل او از طلیطله و خاندانش از امراء آن سامان بودند، و سپس از آن جا به حصن «قنجایر» که در سی میلی مریه است آمدند. ابن الابار در «تکمله » آرد: در <span class="hl
حجریلغتنامه دهخداحجری . [ ح َ ] (ص نسبی ) سمعانی گوید این نسبت است به سه قبیلة که اسم هر یک حجر است . احدها حجر حمیر... و دیگری حجر رعین ... و سومین آنها حجرالازد، و نسبت بحجر رعین گاهی حجری وگاهی حجری الرعینی است . رجوع به حجر ذی رعین شود.
حجریلغتنامه دهخداحجری . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) ابوالفتح تتج ، برادر ابوالفوارس سخرباس . از سرداران حجریة قراولان دربار عباسی است . رجوع به اخبارالراضی از اوراق صولی ص 82 شود.
حجریلغتنامه دهخداحجری . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) ابوالمکارم بن احمد الناغور حجری از اهل بغداد و به ابن حجر معروف بود، پس بدان منسوب شد. وی از اهل قرآن بود و آنرا بر ابوالخبربن مبارک بن حسین بن عسال بخواند.از ابومحمد رزق اﷲ تمیمی و ابوالفوارس طرار روایت کرد، و من کتاب تاریخ ابوموسی محمدبن مثنی بصری
حجریلغتنامه دهخداحجری . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) ابوسعد محمدبن علی حجری مقری مشهور به نسل اناو (؟). سمعانی گوید: مردی خوش آواز و فاضل بود و ببغداد از ابوالخیر مبارک بن حسین مقری روایت کرد، و من از وی امالی ابو محمدالجلال را روایت کنم . وی در مرو پس از 530 هَ . ق .
اجریالغتنامه دهخدااجریا. [ اِ ری یا ] (اِخ ) برحسب عقیده ٔ رومیان قدیم اجریا نام پری است موکل چشمه ها و گویند او در حوالی روم در مغاره ای نزدیک چشمه ای اقامت دارد.
اجریالغتنامه دهخدااجریا. [ اِ ری یا ] (ع اِ) اِجْریّاء. اِجریَّة. روش . عادت . خو. طبیعت . (منتهی الارب ).
اجری خوارلغتنامه دهخدااجری خوار. [ اِ خوا / خا ] (نف مرکب ) راتبه خوار. مُوظّف : به این دونان که اجری خوار دهرندفروناید سر، ارباب هِمم را. شفائی .و گاه در شعر بتخفیف جری خوار آید :</spa
اجریالغتنامه دهخدااجریا. [ اِ ری یا ] (اِخ ) برحسب عقیده ٔ رومیان قدیم اجریا نام پری است موکل چشمه ها و گویند او در حوالی روم در مغاره ای نزدیک چشمه ای اقامت دارد.
اجریالغتنامه دهخدااجریا. [ اِ ری یا ] (ع اِ) اِجْریّاء. اِجریَّة. روش . عادت . خو. طبیعت . (منتهی الارب ).
تاجریلغتنامه دهخداتاجری . (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن ابراهیم وزیر خوارزم . در یتیمةالدهر چ دمشق ج 4 ص 156 اشعاری از وی نقل شده است .
خراجریلغتنامه دهخداخراجری . [ خ َ ج َ را ] (اِخ ) نام قریتی بوده است از فُراوَز علیا بر فرسخی از بخارا. بدین ناحیت جماعتی از فقیهان منسوبند که پیرو ابوحفص کبیرند. (از معجم البلدان ).
حاجریلغتنامه دهخداحاجری . [ ج ِ ] (اِخ ) عیسی بن سنجربن بهرام بن جبریل بن خمار تکین بن طاش تکین الاربلی ، مکنی به ابی یحیی و ابی الفضل ، ملقب به حسام الدین و معروف به حاجری . رجوع به عیسی بن سنجر... و وفیات الاعیان ابن خلکان چ طهران ج 1 ص <span class="hl" dir=
حاجریلغتنامه دهخداحاجری . [ ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب به حاجر، ابن خلکان گوید: «هذه النسبة الی حاجر و کانت بلدة بالحجاز لم یبق منها سوی الآثار...» از کسانی که بدین نسبت معروف اند عیسی بن سنجربن بهرام ... آتی الذکر است . رجوع به وفیات الاعیان ابن خلکان چ طهران ج 1
خط اجریلغتنامه دهخداخط اجری . [ خ َطْ طِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حکم انعام و آنرا برات اجری هم گویند. (آنندراج ) : آرزو آید همی نجوم فلک راکز تو ستانند بر زمین خط اجری .امیرمعزی (از آنندراج ).